دیروز تا ظهر خوابیدم. برای نهار آبگوشت درست کردم و بعد متوجه شدم که ریحون و نون سنگک هم دارم. تا شب با فیلم و خوراکی از «تنها روز تعطیل در هفته»م لذت میبردم و آخر شب متوجه شدم که فردا شنبهست و بخشی از کارهای پنجشنبهم رو هنوز انجام ندادم. تصمیم گرفتم انجامشون بدم و اونقدر درگیر مشکلات متعاقبش شدم که وقتی همهچیز درست شد، ساعت چهار-پنج صبح بود. دو ساعت خوابیدم و صبح با هیجان بیدار شدم؛ میخواستم پیاده برم شرکت و حاضر نبودم بهخاطر یکربع - بیست دقیقه چُرت بیشتر این فرصت رو از دست بدم.
چند دقیقه دیر رسیدم، گزارشم آماده نبود؛ توضیح دادم که چه کردم و چه خواهم کرد.
از نهار خوردن کنار این جمع لذت میبرم. هنوز خیلی راحت نیستم اما پیشرفت زیادی نسبت به هفتهی پیش داشتم. علاوه بر شناختن آدمها، رسوم و فرهنگ شرکت، دیدگاهم نسبت به جایگاه و برنامهی خودم هم واضحتر شده و با وجود مشکلات هرازگاهی در روند آموزشم - که بههرحال خیالم از بابت حل شدنشون به کمک س. راحته، ولی ترجیح میدم خودم گلیم خودم رو از آب بیرون بکشم- میدونم که چه در انتظارم هست و درحال حاضر چه میکنم.
عصر کمتر از روزهای قبل خسته شده بودم. بهنظر میاد که از لحاظ زمان کاری هم تاحدی عادت کردم.
- ۰ نظر
- ۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۹:۴۹