برای حامد، آرامش حسادتبرانگیزش و لبخندهای کنایهآمیزش!
بعد از شیرینی شاد حامد برای کسب نمرهی پاسی در درس ماتریس، در جریان صحبتی به او قول دادم که دیدگاه خودم را نسبت به او بنویسم. اصل ماجرا این است که چندباری به شوخی گفتهام نمیخواهم مثل او شوم، و او هربار در کمال فروتنی و آرامش، چیزی نگفتهاست؛ امیدوارم ناراحت هم نشده باشد. برای همین مینویسم از دید من حامد چگونه آدمیست تا به نوعی بیان کنم که پشت «نمیخواهم مثل تو شوم» منظور بدی نیست.
درست یادم نیست که با حامد چطور آشنا شدهام یا سر صحبت را چطور بازکردهام. اما یادم هست که مدتی یک آقای بلندقد ناآشنا -که گاهی یک دوربین هم داشت- در دانشکده زیاد به چشمم میخورد؛ حامد بود.
اوایل فکر میکردم عکاسی میکند. یک دوست عکاس/فیلمبردار قدیمی دارم و میدانم که اگر در این حرفه خوب کار انجام بدهی، مدام معرفیات میکنند به همدیگر و احتمالا همیشه کاری برای انجام دادن خواهی داشت. یکموقع فهمیدم که حامد با ح. دوست است و بنابراین، اعتباری که در ذهنم داشت، بیشتر شد.
بعدها فهمیدم طراحی وب میکند و با توجه به دستبهدوربین بودن و مهارتش در گرافیک، احتمالا کارش را خوب انجام میدهد. همان زمانها بود که فهمیدم زیاد سفر میکند؛ پس آن پختگی نسبی و دید جامعش توجیه شد.
آشناتر که شدیم، راجع به مسیر و حال و آینده بیشتر صحبت کردیم. با وجود اخلاقهای عجیبش در حرف زدن یا حرف نزدن یا وارونه حرف زدن راجع به بعضی چیزهایی که نمیخواهد آدم-معمولیها بدانند، فهمیدم ارزشهای بزرگی در زندگی دارد که در عمل برای تحققشان تلاش میکند؛ کمتر حرف میزند، اما اگر قصد کند، حرفش را میزند. تا به اینجا، به نظرم حامد فردی آرمانگراست. آرمانگرا نه به معنای رویاپردازی و پرداختن ایدهآلهای دستنیافتنی؛ آرمانگرا به معنی اعتقاد داشتن به ارزشهایی که برای حفظ یا رسیدن به آنها از چیزی کم نمیگذارد؛ رفاقت، کاری که دوست دارد و اهدافی که در اعماق ذهنش دارد.
این ویژگیهای حرفهای و اخلاقی حامد باعث شد در ذهنم حسابی جدا از حساب اکثریت قریب به اتفاق دانشکده باز کند. هم از لحاظ تجربهی کاری و شغلی، هم از لحاظ تخصص و پختگی، کسی بود که میتوانستم دغدغههای کاریام را با او درمیان بگذارم و راجع به مسیرهای ممکن پیشرو در ذهنم با او مشورت کنم؛ هیچوقت ناامیدم نکرد و گاهی از اشتباهها یا ترسهای خودش گفت. یاد گرفتم به صرف تخصص در چیزی -حتی اگر نیازهای مالیام را به راحتی تأمین کند- ساکن نمانم. خودش گاهی اسمش را «از این شاخه به آن شاخه پریدن» میگذارد. اما من تأیید میکنم که باید مدام یاد گرفت و تجربه کرد.
حامد عزیز، اگر گاهی میگویم «میترسم مثل حامد شوم»، منظورم این نیست که تو وضعیت نامطلوبی داری؛ برعکس، تو راهی که باید برویم را سالها زودتر از ما رفتهای و به زعم خودت تجربههای لازم برای ادامهی راه را هم به دست آوردهای. دغدغهام همان نتیجهایست که گرفتهای و به من هم یاد دادهای؛ ساکن نماندن؛ درجا نزدن؛ تجربهکردن و دنبال کردن چیزهایی که مرا به وجد بیاورد.
امیدوارم سالم باشی و خوشحال؛ در مسیر اهداف و خواستههایت راضی باشی و موفق؛ و با انسانیت، اخلاقمداری و حرفهات در زندگی افراد بیشتری تاثیرهای خوب بگذاری.
- ۹۶/۰۵/۱۱