- ۰ نظر
- ۱۹ دی ۹۶ ، ۲۲:۰۰
« چرا من در زیر خاک بوده باشم،
و تو مرده باشی؟»
[از شعر بلند اسماعیل از براهنی، که هزارباره خواندهام و گوشکردهام و هنوز دلم سیر نمیشود از حزن کلمات.]
میدانی چیست؟ گاهی تنهایی رادیو گلها گوش کردن، دل دادن به ساز اساتید یاحقی و کسایی و شهناز و آواز اساتید وزیری و ذبیحی و شهیدی و بنان و ... حالم را طوری میکند که آرزو میکنم یک نفر دیگر هم بود تا همراهیام میکرد؛ آنوقت میتوانستم تجلی این حال خاص که نمیدانم چیست را در او هم ببینم و آرام بگیرم.
اما این خواستهی زیادیست.
« نوری معلق است در اشارههای ظلمانی
ور نه چگونه امشب نیز در این ساعت بلند
باید کنار این نیمکت بنشینم همچنان کنار این میدان
چشمانتظار شکی فسفرین
و برگ ترسخوردهی شمشاد تنها در چشمم برق زند؟»
[محمد مختاری، که گاهی گنگِ خوابدیدهاش میشوم.]
« بیابان را سراسر مه گرفتهست...
با خود فکر میکردم که مه گر همچنان تا صبح میپایید،
مردان جسور از خفیهگاه خود
به دیدار عزیزان
بازمیگشتند.»
[هوای تازه، شاملو]
خیلی ناامید و سیاهدلم. گاهی حس میکنم که اذیتم، معذبم.
امشب برای قدم زدن جای جدید و خلوتی رو انتخاب کردم. چند دقیقه به اتوبان رسالت زل زدم و بعد روی چمنهای کنار اتوبان دراز کشیدم. آسمون کثیف بود و بیستاره. خنکی چمن از کاپشن و پولیورم گذشت و رسید به بدنم؛ باورم شد که اواخر پاییزه. موقع رد شدن از اتوبان بعضی از ماشینها بوق یا چراغ میزدن؛ شاید میترسیدن یکی از اون جونبهلبرسیدههایی باشم که میپرن جلوی ماشین. به خودم قول دادم اگه روزی اونقدر به کسی نزدیک شدم که دلش بخواد باهام وقت بگذرونه، ببرمش اونجا. بهش بگم مراقبم باشه، دراز بکشم روی چمنهای کنار اتوبان، با خیال راحت چشمام رو ببیندم و به صدای شعر خوندنش که هروقت ماشینی میگذره بلندتر میشه و هروقت ماشینی نمیگذره آروم میشه، گوش کنم.
مأموریت امشب انگار فرو کردن صورتم در تشت آب بود. دیوانهوار نفسنفس زدن بعدش را دوست داشتم. تا چند دقیقه بعد هنوز آمادگی لازم برای دوباره نفس گرفتن را حس نمیکردم؛ مدام منتظر بودم نفسم آنقدر جا بیاید که بتوانم طولانیتر نگهش دارم. به خودم آمدم و انگار هرگز قرار نبود آن زمان موعود برسد. این رفتارم آشنا بود. در زندگیام بسیار پیش آمده است که به امید یا به انتظار یک شرایط بهتر، کاری را شروع نمیکنم، تغییری را ایجاد نمیکنم، یا دل به کسی نمیبندم. به نظرم رسید به اندازهی مطلوبم جسور نیستم. بعد به موهای بلندم فکر کردم. چرا بلندند؟ چرا کوتاه شوند؟ چرا کوتاه نشوند؟