« نوری معلق است در اشارههای ظلمانی
ور نه چگونه امشب نیز در این ساعت بلند
باید کنار این نیمکت بنشینم همچنان کنار این میدان
چشمانتظار شکی فسفرین
و برگ ترسخوردهی شمشاد تنها در چشمم برق زند؟»
[محمد مختاری، که گاهی گنگِ خوابدیدهاش میشوم.]
- ۰ نظر
- ۱۲ دی ۹۶ ، ۰۰:۳۳