در گذر از ۲۱ سالگی
چندبار خواستم تکتک رخدادها و رخندادهای یک سال اخیرم را مرور کنم اما هرگز آنقدر تمرکز خاطر نداشتم که بتوانم این مرور را به انتها برسانم. مسیرم بیراهه نیست؛ همهی آنچه میتوانست باشد هم نیست. کمبودهایی بوده و هست که متوجهشان هستم. این یک سال به ندرت به کسی -جز خودم- اجازه دادم که وقت و انرژیام را تلف کند. به همین دلیل یا در راستای تحقق این امر، با آدمهای کمی آشنا شدم؛ درواقع آدمهای کمی را ندیدم اما با عدهی بسیار کمتری از سلام و علیک فراتر رفتم. تمرکزم بر ادبیات گاهی بیشتر میشود و همین موقتاً برای آٰرام شدنم کافیست. تقریبا شش ماه است که کار میکنم و مدتیست بخشی از کارها برایم کسلکننده شدهاست. از ابتدا هم سایهی روزمرگی را بر روی سرم حس کردهبودم، اما به خیال خودم اجازه نمیدادم غالب شود. حالا فکر میکنم غالب شده. هر از گاهی پیشنهادهای شغلی از این طرف و آن طرف میگیرم که تنها به یادم میآورد فرصتم چهقدر کم است و در این میان ظاهر موقعیتها از باطن و امتدادشان بسیار گمراهکنندهتر است. شاید هم اینها همه زیر سر خستگیست. مدتهاست پیادهروی طولانی نداشتهام و لابد این هم مزید بر علت شدهاست.
چند ایده در ذهنم هست که کمی شور و هیجان به روح کرختم دادهاست. ترجیح میدهم فعلا کمتر بنویسم تا فرصت کنم به ایدههای موهوم شکلی دهم و تکلیفم را با آنها روشن کنم.
فردا ترم جدید تحصیلی شروع میشود و هنوز فریب این عناوین درسی جالب را میخورم. دانشگاه ۵بار به من ثابت کردهاست که نه تنها چیزی برای ارائه به من ندارد، بلکه وقعی به آنچه من به دنبالش هستم و بعضاً بهدست هم میآورم، نمینهد. یک ماشین ابتدایی پرهیاهو و توخالیست که تنها یک پروتکل مشخص ورودی دارد که اگر خودت را با آن وفق ندهی هیچجوره نمیتوانی بهکارش بگیری.
طبق معمول، بدون پایانبندی مناسب.
- ۹۶/۱۱/۱۳