- ۱ نظر
- ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۵
عضویت خودم رو در اقلیت «احمقانی که یک بسته شکلات محشر رو کنار فن لپتاپ میذارن» اعلام میکنم.
میدونم٬ میدونم...
حاضرم ساعتها برای استاد بنویسم که چقدر این یک ماه برایم تجربه ساخت و چطور به اندازهی سالها زندگی کردم. برایش بنویسم که چه یاد گرفتم در تمام این مدت که خانه دیگر خانه نبود و خندهها و قهقههها٬ به ندرت به روی دوستان همیشگی زده میشد. من همیشه بدبخت و بیچاره شدن را دوست داشتم. اصلاً از همان اول میدانستم که کمال من در بیچارگیها ریشه دوانده است. امروز پیر ما به خودم گفت که؛ ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل! که مردِ راه نیاندیشد از نشیب و فراز. و من همیشه دوست داشتم یک «مردِ راه» باشم٬ اما هنوز نتوانستهام. هنوز وقتی به نشیب+ میرسم مینالم و در سر و مغز خودم میزنم به این امید که یک نفر گذارش بیفتد به آن اطراف٬ چپچپ نگاه کند٬ سر بجنباند و بگوید «بیفایده است.» مدتهاست نقش نالنده و نقش گذرنده٬ هردو را خودم بازی میکنم. گاهی با خودم میگویم آنقدر نادم باشی و آنقدر کسی نباشد که به نالههایت گوش کند٬ و آنقدر غر بزنی به جانِ خودت٬ تا بالاخره قید همهچیز را بزنی٬ لعنتی.
+ و یک بار هم در میان صحبتهایمان بر سر «فراز و نشیب» یا «فراز و فرود» -دقیقاً یادم نیست- اختلاف نظر پیدا کردیم٬ و بحث بالا گرفت. حتی یادم نیست چه کسی کوتاه آمد و جملهی سفیدِ «حق با شماست» را دودستی تقدیم دیگری کرد. درست یادم نیست.
من از حاصلضرب تردید و کبریت میترسم. من از سطح سیمانی قرن میترسم؛ بیا تا نترسم از من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
انقدر حرف برای نگفتن و فکر برای فکر کردن بهشون دارم٬ که نوشتن هرکدوم رو بیانصافی در حق بقیهشون میدونم.
چقدر خودخواه شدم این مدت. شالگردن نیلو مونده زیر تختم٬ با همون شکل یک وجب نشدهی اولیهش. خودخواهِ پست.
حالم خوب نیست. یه چیزی شبیه دلشوره که چندان هم مستقل از فستفود امشب نیست؛ کِی میشه سیر شم از همهی فکرهای باطل و منتظرانه؟ که فقط لبخند بزنم و فکر نکنم به روزی دیگه و جایی دیگه. سرم درد میکنه. با امروز میشه سه روز که سردرد لاینقطع دارم و فقط در مواقع تنها نبودنه که یادم میره دردش. حالا؟ شقیقهم تیر میکشه و میگه هی لعنتی! چشماتُ ببند یه دقه٬ کلّی حرف دارم فرو کنم توی فکرت.
چقدر ساده حرفها رو میزنم و نگران نیستم از هیچ عاقبتی؛ ج. یه آدمِ غیرقابلگنجوندندرقالبصفات ه. و البته این عبارت پنجشیش کلمهای خودش یه صفته. بهرحال.
چون عربده میکردم٬ درداد مِی و خوردم؛ افروخت رخِ زردم٬ وز عربده وارستم.:)