نیست امّید صلاحی ز فساد حافظ...
نه اشتباه نکن. این مقصد نیست؛ یک مسیر موازیست که جایی جدا شده است از یک شاهراه. تو خوب میدانی که «بهترین» واژهایست از اساس غلط.
تظاهر نیست؛ واقعاً احساس امنیت میکنم. اما غصه هنوز هست٬ آن حجم از نبودی و نابودی را هیچطور نمیشود جبران کرد٬ حتی اگر درصددش برآمده باشی.
باید یکبار دیگر مرور کنم تمام داشتههایم را و بسنجم که زندگی در قبال این موهبت چه چیزهایی از من خواهد گرفت.
دوست دارم بنشینم خیره نگاهش کنم که چطور از این طرف به آن طرف میرود و سعی میکند همهچیز را در بهترین شکل به سرانجام برساند. دوست دارم چیزی بپرسم و با آرامش خاص خودش ساعتها برایم توضیح بدهد. گاهی با لبخند نگاه کنم که چطور موهای بلندش را با حرکت یک دست بالا میزند و آن موهای سرکش باز میریزند روی پیشانی بلندش. گاهی با خیال آسوده لم بدهم و اطمینان داشته باشم که همان نزدیکیست٬ جایی نمیرود. اگر بدانی ارزش این اطمینان را٬ دیگر هرگز٬ هیچوقت٬ بیمحابا نخواهی رفت.
ای خاطرات رویایی٬ به سیاهی شب قسم٬ هرگز به قصد کشتنم برنیایید.
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی. من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم.
- ۹۴/۰۸/۱۷