دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.
از یه جایی به بعد قلق بازیگری چنان میاد دستت که هم تهیه کننده میشی و هم کارگردان.

 انقدر حرف برای نگفتن و فکر برای فکر کردن بهشون دارم٬ که نوشتن هرکدوم رو بی‌انصافی در حق بقیه‌شون می‌دونم. 

 چقدر خودخواه شدم این مدت. شال‌گردن نیلو مونده زیر تخت‌م٬ با همون شکل یک وجب نشده‌ی اولیه‌ش. خودخواهِ پست.

 حالم خوب نیست. یه چیزی شبیه دل‌شوره که چندان هم مستقل از فست‌فود امشب نیست؛ کِی می‌شه سیر شم از همه‌ی فکرهای باطل و منتظرانه؟ که فقط لبخند بزنم و فکر نکنم به روزی دیگه و جایی دیگه. سرم درد می‌کنه. با امروز می‌شه سه روز که سردرد لاینقطع دارم و فقط در مواقع تنها نبودن‌ه که یادم می‌ره دردش. حالا؟ شقیقه‌م تیر می‌کشه و می‌گه هی لعنتی! چشماتُ ببند یه دقه٬ کلّی حرف دارم فرو کنم توی فکرت.

 چقدر ساده حرف‌ها رو می‌زنم و نگران نیستم از هیچ عاقبتی؛ ج. یه آدمِ غیرقابل‌گنجوندن‌در‌قالب‌صفات ه. و البته این عبارت پنج‌شیش کلمه‌ای خودش یه صفت‌ه. بهرحال.

 چون عربده می‌کردم٬ درداد مِی و خوردم؛ افروخت رخِ زردم٬ وز عربده وارستم.:)



فکر کنم فهمیدم که هیچ چیز به اندازه hair cut یه نفر نمیتونه من رو تحت تأثیر قرار بده.
دوست دارم هرچه زودتر صبح بشه، زودی آخر هفته بشه، زودی میم رو ببینم و لبخند بزنم از این کران تا آن کران؛ بپرم بغلش و شوخانه بگم چی شدی تووو؟
این یعنی انتظار. عاشق نشم باز؟...
قلبم طوری می تپه که انگار توی بدنم نمی گنجه. بس که بزرگه، بس که پر از خوش بختی ه، بس که آزاده از هر تعلقی.
هرچه کنم از یادش منفک نمیشم. یادش همه جا هست؛ پلی لیست رو اسکرول میکنم و چشمم میافته به اتاق گوشواره. ماهی ها رو میخونه و خفه میشم.
جان ماهی آب باشد. عشق بی جان چون بود؟!
هاردی قبل از اومدنم به رحمت خدا رفته. مامانم گفت که همراه بابا هرکاری از دستشون برمیومده انجام دادن، اما نمونده.
جای خالی تنگ ماهی کوچولوم رو با سیب و پرتقال پر کردن؛ انگار هیچی نشده.
و پل خواجو یک دم آرام نمیگیرد از آواز و همخوانی، معنویت و جمع اینجاست؛ به هوش باشید.
اصفهان شهر همیشگی من است.
راننده اتوبوس همون راننده ی دفعه پیش ه که چقدر دوستش دارم!
و سالاد الویه ای که الآن میخورم مثل عمر دوباره ست واسم!
من با این حجم از آدم‌های جدیدِ عالی و خوش‌گذرونی‌های هرروزه‌‌م چه کنم؟ 
 انقدر همه‌چیز خوب‌ه٬ که شک می‌کنم؛ نکنه یک مصیبت عظیم در راه باشه؟

 خوش‌حالی‌م رو با بلاگ‌ِ عزیزم تقسیم می‌کنم چون این‌موقع هیچکی بیدار نیست.
 ذخایر کیک‌شکلاتی‌م تموم شد. چقدر امروز پیل‌تن‌طور چیزمیز خوردم.:دی


Homepage00

 بخار چای زبانه می‌کشد بالا از لیوان خاطره‌انگیز لاجوردی‌رنگ؛ به امروز و روزهای گذشته فکر می‌کنم. چقدر ساده می‌شود در لحظه زندگی کرد. اما عادت٬ این ترس بزرگی که همیشه با من است و این روزها خطرش را بیشتر حس می‌کنم؛ نکند عادت مثل کپک بیفتد روی همه‌ی خوشی‌ها و خاطرات را بی‌شماره کند؟ 

 به خودم می‌گفتم سکوتمان سکوتی‌ست که از حرف زدن جذاب‌تر است و حرف‌هایمان حرف‌هایی‌ست که همان «کم‌گفته‌شدن»شان جالب است. می‌شود اسم‌ش را گذاشت پرسه‌های بی‌انتظار. 

 یک تکه از کیک شکلاتی مامان را همراه با چای نبات گرم٬ ذره‌ذره می‌خورم٬ تا یادم بماند نیمه‌شبی٬ این‌همه آرامش را یک‌جا با چای و کیک بلعیدم.

بعضی وقتا هم به خودم می‌گم توی همین اوج٬ زندگی‌م رو خاتمه بدم. یعنی برگه‌ها رو سیاه کنم و بدون نگرانی از اینکه دفترم تموم شه و برگه‌‌ی سفید کم بیارم٬ خودم دفتر رو ببندم؛ چه‌هاست در سر این قطره‌ی محال‌اندیش...
 هیچ کاری -مطلقاً هیچ‌کاری- پیش نمی‌ره و این منم که دور باطل می‌زنم دور خودم. انگار نه انگار که رسالتی هست و ایمانی هست و ...
 میم عزیز٬ تو خوب می‌دونستی که گم می‌شم. اما گذاشتی رفتی. از وقتی که دیگه اهمیت ندادی به گم‌شدن‌ها و غصه‌دار شدن‌ها و اهمیت‌دادن‌ها٬ از روزی که دیگه هواخواه غربت نشدی٬ از اون روز دور باطل می‌زنم و هنوز منتظرم که یه روز بهتر٬ یه جای باحال‌تر٬ دستم رو بگیری و بکشی توی مسیر مستقیمِ «خ‌و‌ب ب‌و‌د‌ن». احمق‌ترین منم. انتظار مادرِ دردهاست٬ می‌دونم.
 اما دیرزمانی‌ه خسیس شدی؛ پرایوت شدی. دیگه حتی دریغ می‌کنی کپچرهای قشنگت رو. ما که یادمون نمی‌ره چقدر کج‌خلقی کردی٬ اما دلمون باهات‌ه همیشه. همیشه‌ی همیشه؛ هوا آفتابی باشه یا بارونی٬ رشت ترافیک باشه یا خلوت٬ سرما خورده باشم یا نخورده باشم٬ فردا ناهار داشته باشم یا نداشته باشم؛ نشستی توی بزرگ‌ترین شبه‌جزیره‌ی فوقانی ذهنم و از سرِ جات تکون نمی‌خوری.
 میم عزیز٬ گاهی به سرم می‌زنه که شال و کلاه کنم و بیام شهرت٬ چمبره بزنم یه گوشه‌٬ خوب خیره بشم تا بیای٬ وقتی اومدی نگات کنم و حدس بزنم حالت خوبه یا نه٬ حوصله داری یا نه٬ هنوزم مرگ توی چشمات دیده می‌شه یا نه...