کاشکی از غیرِ تو آگه نبودی جانِ من.
انقدر حرف برای نگفتن و فکر برای فکر کردن بهشون دارم٬ که نوشتن هرکدوم رو بیانصافی در حق بقیهشون میدونم.
چقدر خودخواه شدم این مدت. شالگردن نیلو مونده زیر تختم٬ با همون شکل یک وجب نشدهی اولیهش. خودخواهِ پست.
حالم خوب نیست. یه چیزی شبیه دلشوره که چندان هم مستقل از فستفود امشب نیست؛ کِی میشه سیر شم از همهی فکرهای باطل و منتظرانه؟ که فقط لبخند بزنم و فکر نکنم به روزی دیگه و جایی دیگه. سرم درد میکنه. با امروز میشه سه روز که سردرد لاینقطع دارم و فقط در مواقع تنها نبودنه که یادم میره دردش. حالا؟ شقیقهم تیر میکشه و میگه هی لعنتی! چشماتُ ببند یه دقه٬ کلّی حرف دارم فرو کنم توی فکرت.
چقدر ساده حرفها رو میزنم و نگران نیستم از هیچ عاقبتی؛ ج. یه آدمِ غیرقابلگنجوندندرقالبصفات ه. و البته این عبارت پنجشیش کلمهای خودش یه صفته. بهرحال.
چون عربده میکردم٬ درداد مِی و خوردم؛ افروخت رخِ زردم٬ وز عربده وارستم.:)
- ۹۴/۰۸/۰۳