دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

بالاخره امشب دوست قدیم و عزیزم رو دیدم. سرش خیلی شلوغ بود؛ باید پروژه تحویل می‌داد. اما خودم رفتم پیشش. اومده بود دم در. دستم رو بردم جلو و اون بغلم کرد؛ ازون بغل‌های بزرگ مهربون. کار رو گذاشت کنار و یک ساعت تمام باهم گپ زدیم. حرف‌هایی که یک‌ساله تقریبا با کسی درمیون نذاشتم رو واسه‌ش خلاصه می‌کردم و اون می‌فهمید. می‌دونستم می‌فهمه. از دغدغه‌هام گفتم و لبخند می‌زد؛ زندگی خودش ان‌قدر دیوونه‌بازی‌ه که مدت‌هاست از شر این دغدغه‌ها راحت شده. منم فهمیدم که سخت می‌گیرم؛ باید حواسم رو کمتر پرت چیزهای به‌دردنخور کنم. من رو رسوند خونه؛ توی راه حرف می‌زد و می‌دیدم که چه‌قدر شبیهیم. هردومون از نداشتن سیاست باختیم چون فکر می‌کردیم که «دوست داشتن خیلی زیاد» کافی‌ه؛ درحالی که داستان خیلی پیچیده‌تر از این‌هاست.

دیدن دوست صمیمی قدیمی دلم رو قرص می‌کنه. انگار اصالت زندگی با دیدنش تأیید می‌شه؛ همین که کلی حرف داری بزنی راجع به اتفاق‌ها و تفکر و حس‌هایی که در مدت ندیدنش رخ داده، نشونه زنده بودن‌ه.

 علیرضاجان، آقای خوش‌قلبِ عزیزم، ای‌کاش سالم و سرحال باشی تا ابد، و من مثل همیشه به شناختنت و داشتنت افتخار کنم. حتی اگه بری مثل بقیه؛ نمونی اینجا.

 

Mark Eliyahu

Eliyahu was born in 1982 in Dagestan and emigrated to Israel with his parents in 1989. At age 16, he was inspired by Habil Aliyev's performance, a prominent kamancheh player, and moved to Baku, Azerbaijan to learn kamancheh under guidance of Adalat Vazirov.

In 1999, Eliyahu participated in “The Spirit of the East” – a concert and album directed and composed by his father, Peretz Eliyahu, with the participation of the Azerbaijani mugham singers Alim Qasimov and his daughter Farghana Qasimova and other artists. On that year he also performed as a soloist with the Israel Chamber Orchestra of Ramat-Gan in an Israeli festival. In 2004, he recorded his first solo album “Voices of Judea“ and performed with his ensemble throughout Europe and Israel.

 

 

Dagestan

According to a 2012 official survey 83% of the population of Dagestan adheres to Islam, 2.4% to the Russian Orthodox Church, 2% to Caucasian folk religion and other native faiths, 1% are non-denominational Christians. In addition, 9% of the population declares to be "spiritual but not religious", 2% is atheist and 0.6% follows other religions or did not answer to the question.

 

 

 More Musics 

 هنوز ازت عکس پیدا می‌شه توی اعماق گوشی‌م.

 هربار که می‌خوام فایل‌ها رو مرتب کنم، سرگرم دیدن عکس‌هات می‌شم و به کلی یادم می‌ره که کار دیگه‌ای داشتم. عکس‌هایی که ازت پیدا کردم رو دونه به دونه جدا کردم؛ نگاه کردم؛ لبخندت توی بعضی عکس‌ها، لبخند میاورد روی لب‌هام. لبخند توی بعضی از عکس‌ها هم خط می‌‌انداخت روی پیشونی‌م.

 

 تا فردا باید بیشتر از ۱۶تا Layout و ملزومات جاواکدشون رو طراحی کنم. اگه می‌خوای از حال این روزهام بدونی، باید بگم بد نیست؛ یک پروژه‌ی واقعی رو با کمک مدیرفنی شروع کردم؛ چهارتا wireFrame اول رو باهم طراحی کردیم؛ با حوصله بهم توضیح می‌داد که چطور خودم رو جای کاربر بذارم و چه ویژگی‌هایی به اپلیکیشن بدم که انتظار کاربر رو برآورده کنه. حدود چهارده‌تا وایرفریم دیگه رو خودم کشیدم؛ آپشن‌هایی گذاشتم که می‌دونستم ضروری نیست اما نتیجه کامل‌تر می‌شد.
 امروز توی ایستگاه مترو بیشتر از چهل دقیقه معطل شدم؛ سه تا قطار رو از دست دادم چون نمی‌خواستم و حتی نمی تونستم بین اون جمعیت دیوانه‌کننده له بشم. رفتم سراغ BRT؛ تا سر بهشتی بیست و پنج دقیقه، از سر بهشتی تا شرکت یک طرفه بود و مجبور شدم پیاده برم؛ بیست دقیقه. سرجمع با یک ساعت و ربع تأخیر رسیدم. این اولین روزی بود که ۸ صبح و از خونه می‌رفتم اونجا. به هرحال اگه کارمند بودم، احتمالاً اخراج می‌شدم.

بهت می‌گم چون می‌دونم که می‌فهمی؛ می‌ترسم که از پسش برنیام. می‌ترسم ان‌قدر سخت بشه و مستأصل بشم، که رها کنم. می‌ترسم که نتونم.

 ای‌کاش بودی که مراقبم باشی؛ که مثل قدیم، نذاری بیفتم. 

 نیستی.

 اما هرجا که هستی،

 روی ماهت رو می‌بوسم. 

 یادته گفتی قدم‌هایی که بی‌کفش برمی‌داری بی‌محابا بلندن؟

یادمه. همّه‌ش یادمه‌.

ای‌کاش بودی، و یک روز تمام بغلم می‌کردی. شاید هم توی بغلت گریه‌م می‌گرفت، اما ایراد نداره. تو هرجا باشی، امن‌ترین نقطه‌ی دنیایی.

دلم خیلی تنگ شده، آقای عزیز.

روی ماهت رو می‌بوسم.

 

 

The photo's taken by Niloofar
The music is named "Danse Macabre" (Devil's Dance) played by Gil Shaham & Jonathan Feldman

 پادکست سوم یادگار پاییز ۹۵ است؛ یادگار ارغوان و شایان که فهمیدند و هم‌دلی کردند. باز هم کیفیت بد است و ابزار خوب نداشتیم و کسی هم قرض نداد و فلان و بهمان؛ اصل همان دوستی‌ست که صدایش تا ابد در گوش‌هایمان خواهد پیچید.

 نمی‌دانم میهمان بعدی کیست و چه‌موقع خواهد آمد. اما ای‌کاش روزی هم، دوام میم بر جریده‌ی این مجموعه ثبت شود. که من هزاران‌هزار بار با شنیدنش بمیرم و زنده شوم.

صدای شعرخواندنش هنوز در گوشم هست؛ و هنوز هم دنبال آن شعر نمی‌گردم.


[این فایل ممکن‌ه در آینده دست‌خوش تغییر بشه!]


Monday_Ep.03

سه تا شعر از دکتر براهنی رو خونده بود و من یک سال تمام گوش می‌کردم.

یک روز حوصله‌م به تنگ اومد از صدباره نوشتن خط به خط شعرها با لحن اون. غر زدم بهش. گفتم چرا همه‌ی خطاب‌به‌پروانه‌ها رو نمی‌خونی لعنتی. گفت می‌خونم یه روز. فعلاً وقت ندارم. غصه‌م گرفت اما به روی خودم نیاوردم.

امشب واسه‌م شعرهایی از بنیاد و مختاری رو که خونده بود فرستاد. گوش کردم و شناختم... بهش گفتم ای‌کاش بیشتر می‌خوندی.

گفت دیگه دوست ندارم جایی بذارم. اما برای تو می‌خونم؛ شخصاً.

نمی‌دونستم چی بگم. چی باعث شده بود که انسانی با این همه دغدغه و کارهای بزرگسالانه، برای من شعر بخونه.

پرسیدم چطوری جبران کنم؟

گفت «گوششون کن.»


و امروز وقتی بین موزیک‌ها دنبال یک ملایم مناسب واسه سورس‌خوندن بودم، این یکی چشممو گرفت؛




Mark Eliyahu - Journey

 میم عزیز،

 این چند روز گذشته بلا بسیار سرم آمد. مثلاً این که دغدغه‌هایی برایم تازه شد که مدت‌ها بود سعی می‌کردم فراموش کنم. (چیزی راجع به این موضوع باید به تو بگویم. اینجا نمی‌توانم. شاید هیچ‌وقت دیگر هم نتوانم. یا آن‌قد دیر بشود که  گفتن و نگفتنش تفاوتی نکند.) یا مثلا این که یو‌اس‌بی پورت گوشی‌ام- بله همین گوشی یک‌سال و چندروزه‌ای که شما برایم خریدید و نه به اندازه‌ی خودتان، اما به هرحال دوستش دارم- خراب شد و بعد از دو روز سرچ و آزمایش بالاخره تسلیم شدم؛ تعمیرش برایم صد و پنجاه هزارتومان هزینه برد اما همراهی ش. و ح. برایم ارزشمندتر از این بود. در جواب آقای پدر تعمیرکار محترم گفتم این دو نفر دوستان عزیزم هستند. گفت قدر این دوران را بدانید. گفتم می‌دانیم، و می‌ترسیم از تمام شدنش؛ از انتها... از خاطرات دانشجویی‌اش گفت، و ان‌قدر حسرت‌آلود لبخند می‌زد که دلم گرفت.

 یک نفر هست که دوست داشتم بیشتر می‌شناختمش؛ غرق چیزی‌ست شبیه یک هدف؛ یک تمامیت طولی و زمانی که می‌تواند خودش را وقف آن کند؛ چیزی را به‌دست آورده است که ما نداریم.

امشب مشترکاً با او شام گرفتم و اجازه نداد سهم خودم را حساب کنم؛ گفت دفعه بعد تو حساب کن. و این «دفعه‌ی بعد» وعده‌ی شیرینی بود؛ دلم گرم شد. گرچه، گفتم «کو تا دفعه‌ی بعد.» انگار باز هم ممکن است از دنیای زیبای خودش بیرون بیاید و دو دقیقه کنارمان بنشیند و زیر نظرمان بگیرد و میان صحبت‌ها که مکثی شد، بگوید حرفت درست بود؛ در مورد آن دو نفر.  بعد با نگاه قشنگش به سمتم سر تأیید تکان بدهد و در دل ایمان بیاورد به نشانه‌ها‌.

چه آدم‌هایی برایم مهم شده‌اند. می‌بینی؟ دنیا برایم مدام بزرگتر می‌شود با شناختن آدم‌های بیشتر و متنوع‌تر. اما از شما چه پنهان؛ جای خالی شما هنوز خالی‌ست؛ خالی، تاریک، سرد، و خوش‌بو.

این موسیقی که برای تو در اینجا گذاشته‌ام، جریان فکر و احساس است. امید، انتظار، کمی غم؛ دلهره، ترس، کمی تردید، غصه، امید، ترس... حال و روز من است که، نمی‌دانی...



میم عزیز،

جای‌ت بسیار خالی‌ست؛ دست و پا می‌زنم که خودم را به دو امتحان‌ معادل ۷واحد فردا برسانم و از سوی دیگر، دغدغه‌ دارم. نمی‌توانم دغدغه‌ام را اینجا برای‌ت بازگو کنم؛ وبلاگ‌ها موش دارند و موش‌ها گوش دارند و‌ ...

یادت هست چند بار گفتی که من به مرگ طبیعی نخواهم مرد؟ با خنده می‌گفتی که سرم را به باد خواهم داد و من با خنده چیزی نمی‌گفتم. این‌روزها حرفتان بسیار در خاطرم هست. آخر، دغدغه دارم... شاید چون هنوز به اندازه‌ی یک انسان بالغ استاندارد محتاط و پخته نشده‌ام.

باید مثل دفعه‌ی پیش، فروغ می‌خواندم. فروغ هم یاد شما را تداعی می‌کند. دیشب مدام شعر می‌خواندم. صبح را به چشم دیدم؛ در نور روز شعر می‌خواندم که خواب رفتم...

میم‌جان، رفیق؛ از یاد مبر که کسی مدام به یاد توست و ذهنش تو را به نام می‌خواند. از یاد مبر آن‌قدر ارزشمندی که -با همه‌ی آن‌چه بر ما، بر من و‌ تو رفته است- با هربار تلاقی‌ یادت در خودم، لبخند می‌زنم.

مراقبت کن.

روی ماهت را می‌بوسم.



Application to marriage

The standard example of an application of the marriage theorem is to imagine two groups; one of n men, and one of n women. For each woman, there is a subset of the men, any one of which she would happily marry; and any man would be happy to marry a woman who wants to marry him. Consider whether it is possible to pair up (in marriage) the men and women so that every person is happy.

If we let Ai be the set of men that the i-th woman would be happy to marry, then the marriage theorem states that each woman can happily marry a man if and only if the collection of sets {Ai} meets the marriage condition.

Note that the marriage condition is that, for any subset  of the women, the number of men whom at least one of the women would be happy to marry, , be at least as big as the number of women in that subset, . It is obvious that this condition is necessary, as if it does not hold, there are not enough men to share among the  women. What is interesting is that it is also a sufficientcondition.

 آقای عزیز،

 در همین لحظه دلم برایتان رفت. 

 ای کاش...

 آخر چه‌هاست در سر این قطره‌ی محال‌اندیش.

 من دلم تنگه. اما، تو بیا. :‌)


Let me say thank you, for all that you've given me.

I miss you and I hope you hear this song. :)