یک افتضاحِ عاطفی طبق قوانین مورفی
باور کن آقای عزیز، که نمیخوام جایگاه تو رو به هیچکس بدم؛ حتی حالا که مدتهاست نیستی.
دوست مهربونی دارم که قدیمی نیست، اما انگار خیلیوقته میشناسمش. بهم گفت نازنین. قبل از این فقط تو این لفظ رو راجع بهم بهکار برده بودی. راحت باهاش حرف میزنم؛ پدربزرگوارانه راهنمایی میکنه؛ مثل نصیحتهاش. واسهم عزیزه؛ مثل تو.
اما جای تو خالیه. تو باید باشی که بهت بگم چی شد و چی نشد. بهت غر بزنم و تو با حوصله آرومم کنی؛ توضیح بدی و قانعم کنی. رک بگی که اشتباه از خودم بوده. هر از گاهی حالت رو بپرسم و هرازگاهی حالم رو بپرسی.
اینجا اوضاع خیلی خرابه. کلی آدمحساب جون دادن. کلی آدمحسابی غمگینن. کلی آدم ناحسابی تماشا میکنن. کلی آدم ناحسابی میخندن. کلی آدم بیتفاوتن. کلی آدم خستهن. توی هر برنامههایی که develop میکنیم، کافیه که یکی از dependencyها ایمپورت نشده باشه، یا یک Attribute ضروری از یک layout تعریف نشده باشه. تو میمونی و دهها اکتیویتی باز با صدها اررور پیدا و ناپیدا. نه میتونی ادامه بدی، نه میتونی رها کنی. حتی اگه بخوای استراحت کنی، به دلت نمیشینه؛ چون میدونی که چه افتضاحی انتظارت رو میکشه.
حالا فرض کن این برنامه رو خودت ننوشته باشی؛ مصیبت چند ده برابر میشه.
حجم مصیبت حتی از درک من فراتره. همه سیاهیست، این ایّام.
دلم تنگه
و این
اتفاق جدیدی نیست.
- ۹۵/۱۱/۰۲
هروقت وب تورو میخونم دلم میخواد عاشق بشم...
حس عجیبیه