وهم - سایهها - صداها - ناامنی - بیحوصله - غریبهها - نگاهها - غم - سکوت - گرسنه - تظاهر - موهای بلند - تاریک - غم - دو ماه - حرکت - بیاهمیت - ناچار - کرخت - دویدن - جنگل - دلازدستداده.
- ۲ نظر
- ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۰۹
وهم - سایهها - صداها - ناامنی - بیحوصله - غریبهها - نگاهها - غم - سکوت - گرسنه - تظاهر - موهای بلند - تاریک - غم - دو ماه - حرکت - بیاهمیت - ناچار - کرخت - دویدن - جنگل - دلازدستداده.
هنوز هم صدای شعر خوندش - صدای براهنی و مختاری خوندنش- یهجور عجیبیه. یادش میکنم. اما نمیشه چیزی گفت. مقید هستیم به حصار کلمات. هرازگاهی برای همدیگه عرض ارادت میکنیم. خوب که یادش میفتم، از فردای خودم میترسم.
۷ساله، ۲۰ساله، ۳۳ساله...
من سالهاست دور ماندهام از تو.
ویولن خاکگرفته رو کوک کردم، سعی کردم یکی از تمرینهای سادهای که قبلاً دوستش داشتم رو بزنم؛ خیلی بدتر از قبل. صفحههای اول کتابم رو ورق زد. یکی رو انتخاب کردم؛ هیچیش یادم نبود. از دست خودم عصبانی شدم. تمومش کردم. موزیک مریض امروزم رو واسه هزارمین بار پخش کردم، چشمم افتاد به پنجرهی آشپزخونه که انگار با منظرهی همیشگی یه فرقی داشت؛ دیوار روبهرو تیره شده بود! پنجره رو باز کردم؛ بارون تندی میزد... موزیک مریض رسید به مریضترین ریتمش. پنجره رو نیمهباز گذاشتم.
حوصلهی هیچکس و هیچچیز و هیچجا رو ندارم. بیقرارم. خوابم عمیق نمیشه؛ خوابهای مزخرف میبینم؛ طی سه ساعت خواب ده بار چشمام رو باز میکنم و با بیمیلی تمام سعی میکنم انقدر چشمام رو باز نگه دارم تا خستگی مغلوبشون کنه. و باز...
گرگی گرسنه بال درآورده، میپرد دنبال ماه در آسمان. این خواب نیست؛ کابوسهای شومی ازین بدتر من دیدهام به روز- به بیداری. گرگِ گرسنه میدرٙد؛ همواره میدرٙد. همواره میدرٙد...
خواب دیدم که آروم صدام زد، گفت « رها شدم.» با همون چشمهای خندان میگفت. نگران شدم، اما چیزی نگفتم؛ منتظر موندم که بیشتر توضیح بده و اون فقط تکرار میکرد که؛
«رها شدم.»
بارون صبح - گذشتن از کنار غمانگیزترین کپچر- کانورس سرمهای و جین آبی - شلپ شلپ- مترو- خونه یا دانشگاه؟- دلم واسه اون لعنتیا تنگ شده.
خواستم آرزوهام رو بنویسم. اما به اولینش که فکر میکنم، نوبت به بعدیها نمیرسه.
آخه تو نه آرزو هستی، نه واقعیت. عجیبی. مثل سیاهچاله، فکر و ذهنم رو میبلعی و دیگه یادم نمیاد کی بود، چی بود...
The literal definition of missing someone is to perceive with regret the absence or loss of that person in your life. The emotional impact of missing someone is much more complex.
...
Many believe that missing someone is associated with the knowledge that person brought into that person's life. A student misses a teacher because that teacher opened new worlds to that student by introducing the student to his or her insights.
بیخواب شده بودم و دلیلی هم برای خوابیدن نداشتم. یک دوست در شهری دور، غریبانه در بخش داخلی بیمارستانی بستریست، و شب از هجوم تنهایی، معلوم نیست چطور دوام میآورد. میگویم غصه نخور. چه فایده. غصه را تماماً سر کشیدهاست.
اما خودت بهتر میدانی که این ذهن لعنتی در گیرودار چیست. تو گناهکارترین، که مدتها شکم افکارت را با دروغ سیر کردهای و حالا، از آرام کردنشان عاجزی.
همهی روزهایی که در یادم هست، تو همان حوالی نفس میکشیدی. شبها صدای خسخس سینهات را هم میشنیدم. انقدر نزدیک بودی که امکان دور شدنت ترسناک نبود؛ غیرممکن بود. همهی رفتنها، گمشدنها، انزواها و غریبگیها کار توست. نزدیک شدنها، سفرهی دل پهن کردنها، برگشتنها -هرچند موقت و کوتاه، تکیهی دست روی شانهی دیگران، کار من است. دلداری دادن را بعدها یاد گرفتم؛ هم رگههایی از خودمحوری تو دارد و هم ریشههایی از دگردوستی من.
وقتی تنهایی و سکوت باهم میآمیزد، دلم سرد میشود و هرچه میبینم، خاکستریست، تویی که بهانهات را گرفتهام.
وقتی سردرگمم و هیچ دلم به روزهای موهوم آیندهای نامعلوم خوش نیست، منم که بهانهات را گرفتهام.
با صدای گرفته غر میزنم که «مٙرد! کجایی پس.» و تو میخندی. جواب نمیدهی؛ فقط میخندی.
به سمت پنجرهی آشپزخانه میروم؛ به گیاه زیبای گلدانسفید یک چهارم لیوان، و به گیاه کوچک گلدانچوبی چند قطره آب میدهم. تو با دلسوزی به برگهای خشکشده نگاه میکنی. لیوان آب را روی میز میگذارم؛ کنار پنجره مینشینم، و به چشمانداز آبادمان خیره میشویم.