دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

با یک‌لا لباس خزیدم زیر پتو و کنار بخاری خوابیدم؛ شعله‌های قرمز و آبی سرکش که هم جسمم رو گرم می‌کنه، و هم دلم رو؛ این دل سیاه و تاریک و سردی که خیلی‌وقته روشنی به خودش ندیده.

دل‌تنگ کسی هستم که نباید. بسیار بهش فکر می‌کنم و در تقدیر خودم متحیرم. ما نباید باهم آشنا می‌شدیم. من به تصور خودم از یگانگی میم ادامه می‌دادم و اون به زندگی منظم و خسته‌کننده‌ی خودش.

 تابه‌حال چشم خندان دیده‌ای؟ با انقباض چشم‌هاش نور می‌پاشید به صورت من. کلمه‌ها رو به درست‌ترین و شیواترین شکل ممکن به لب می‌آورد و امان از وقتی که ساکت بود؛ از پشت شیشه به منظره‌ی خیابون خیره می‌شد و در فکر فرو می‌رفت. با حوصله دونه‌های مغزیجات کنار وافل رو با انگشت‌های نسبتاً درشتش برمی‌داشت و به دهان می‌گذاشت؛ قبل از اون، بادم‌زمینی‌ها رو به من تعارف کرد.

 قشنگی چهره‌ش در روشنی صبحگاهی غمگینم کرد. من دوست داشتم ساعت‌ها بنشینیم و برایم تعریف کند؛ با آن مکث‌های دلپذیر و لبخند عالم‌گیر، از گذشته، از علایق‌ش، از درگذشتگانش، از شعرهایی که می‌خواند و از شغلش بگوید.

اما ما در بدترین زمان و شرایط ممکن به‌هم رسیده‌بودیم. غصه‌ی این اتفاق، تا ابد در دلم خواهد ماند؛ در دلم خواهد ماند.

  • ۹۵/۱۱/۰۵

نظرات (۲)

می‌دونی نگار؟ بعضی وقتا فکر می‌کنم شاید این جوری بهتر باشه. اون تصور خوب خراب نمی‌شه حداقل. بعضی وقتا وصال می‌شه پایان راه، و البته پایانی بر تمام خاطرات خوب و آرزوهای قبل از خودش. نمی‌دونم...
+ کم‌پیدایی :-" ترم سه چطور بود؟ :دی
پاسخ:
خودمونو با آرزوهای قبل از وصال گول بزنیم تا ابد؟ وصال در اصل شروع آرامش باید باشه... عملاً نمی‌دونم چی‌ه.
+شما ناپیدایی. اتفاقا امروز یادت افتادم. [ترم سه رو این‌جا نگم چطور بود دیگه:))]
شروع آرامش «باید» باشه، ولی نیست انگار، نبوده هیچ وقت. :-؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی