دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

 اما ای‌کاش بودی که باهم مستند والس‌های تهران رو می‌دیدیم. اونجایی که مهرداد گوشه‌ی خیابون آکاردئون می‌زد، منِ خسته‌ با گردن‌درد کمردرد، فقط حضور تو رو کم داشتم کنارم که سر بذارم روی شونه‌ی محکمت‌‌. اما تو، نبودی...




 لعنت چامسکیِ بزرگ به SQL و نتورکینگ. 



 بهترین مدیرفنی دنیا مدیرفنی من‌ است، اگر و تنها اگر مدیرفنی من بهترین مدیرفنی دنیا باشد.

 گفت تو توی نت‌وورکینگ به مشکل می‌خوری. ازون لبخندهای نهانی زدم، مکث کردم، پرسیدم چون منزوی‌م؟ گفت نه؛ متمرکزی.



 مطالعه به پیشنهاد مدیرفنی‌

 آقای عزیز، به دلیل بیماری عفونت سینوس‌ها ساعت‌ها خوابیدم و بیدار شدم و خوابیدم... اما قبل از آخرین بیدار شدنم که دقایقی پیش اتفاق افتاد، خواب شما را دیدم؛ برگشته بودید و از دوستان قدیم دل‌جویی می‌کردید، با همان حال به ظاهر سرخوش. برای من عجیب بود؛ می‌دانستم به این زودی‌ها برنمی‌گردید و اگر هم آمدید، کاری به کار ما نخواهید داشت.

 سخن کوتاه می‌کنم؛ شما کلاه بگذارید سرتان که سینوس‌هایتان ناراحت نشوند. مراقب خودتان باشید. 

روی ماهت را می‌بوسم.

 آدم‌ها از آن‌چه به نظر می‌رسیدند مسخره‌تر به نظر می‌رسند.

 باورم نمی‌شه با این حال نزارم پا شدم اومدم روبه‌روی این شخص محترم نشستم و به چرندیاتش راجع به عدم ارتباط تلاش با موفقیت گوش می‌کنم.


 دنبال چی‌ می‌گردم من در کثرت معاشران آخه؟


برای صبح شنبه‌ات...



و حالا، چشمانت از یادم رفتنی نیست، که نیست، که نیست، که نیست...


 میم، رفیق، تو چطوری؟

 زندگیت روبه‌راهه؟ سرت بالاست؟ لبخند رو لباته؟


 من که انگار سرما خوردم. 

 اما شما گرم بپوش، پرتقال بخور، مراقبت کن.

 روی ماهت رو می‌بوسم.

 ناامید بود. تجلی اسم‌ش که هیچ، حتی درست فقدان اسمش بود.

 گفتم نمی‌دونم. دوست داشتم که باشه، اما به شکلی که من می‌خوام؛ می‌دونستم که خیلی وقت‌ه کسی درک نمی‌کنه‌. پس گفتم نه.

 بعد خواستم بگم که به اسمت فکر کن؛ ببین چی باعث شده که ازش فاصله بگیری. خواستم بگم، که گفت «شبت بخیر». چاره‌ای واسم نمونده بود؛ «شب خوش».

چرا حس می‌کنم قراره ناجی اون باشم؟ می‌دونم که اگه بخوام نجاتش بدم، بدتر غرق می‌شه.

ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم. ای‌کاش سرما نخورم.

تعداد دوستان خوب ان‌قدر هست که یک شب هم که بی‌خوابی می‌زنه به سرم و هرچه‌قدر هم پادکست گوش می‌کنم خوابم نمی‌گیره، یک س. ی مهربان سراغ می‌گیره و صحبت‌مون شروع می‌شه.
 
 تعجب می‌کنم که با وجود این‌که باهاش صمیمی نیستم، راحت حرف می‌زنم. اون هم آدم عجیبی‌ه؛ راه متفاوتی رو برای ادامه زندگی‌ش در پیش گرفته و فشار این تفاوت رو مدام حس می‌کنه، اما به روی خودش نمیاره و از مسند آزادترین و مختارترین انسان‌ها با بقیه حرف می‌زنه. بعد از صحبت‌های دوستانه، پرسیدم اگه خسته نیست، مشکل اندرویدی که اجازه نداد امشب لپ‌تاپم رو با خیال راحت ببندم باهاش درمیون بذارم. و چه مهربانانه راهنمایی‌م کرد.

دوستان خوب هستند، بزرگند و وسیع؛ اما تو که نباشی... 
امان از نبودنت.
دیده اگر ببندم ز رویت،
 هرگز،
 م ِ ه‌ ر َ ت 
 ز یادم 
 نرود.