دوستی مثل هیچچیز نیست.
دوشنبه, ۶ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۵۱ ب.ظ
خندههای خندهآور و اداهای گرامی و کیارش. تخته بازی کردن شایان. با جدیت تمام که سعی میکرد به مسخرهبازیهای اون دوتا نخنده و نمیتونست. کلنجار رفتن من و سیاوش با صندلیهای پلاستیکی مسخره که به یه درخت تپل متشکل از صندلی ختم شد. لقمههای کشکبادمجونی که دونهدونه میگرفتم واسهشون و سعی میکردم زیتونها رو سریعتر از بشقاب غذام حذف کنم. شطرنج خرکی بازی کردن با گرامی و شاه به شاه شدنمون! برگشتنی با بچهها تا میدون؛ خداحافظی با هرسهتاشون و سیاوش عزیزی که موند تا مترو همراهیم کنه؛ بازم دودستی دستمو گرفت. گفت خوشحاله. گفتم آره، خوش گذشت. بعد با یه دستش آروم زد به بازوم؛ گفت دمت گرم. نفهمیدم چرا، اما با حرکت آخر انگار امکان گرفتن یه رخ رو به گرفتن یه پیاده فروکاهش داد. رفت سمت خونهش. اومدم سمت خونهم.
- ۹۵/۱۰/۰۶