به تو.
میمجان، مدتهاست برایت ننوشتهام، اما نه به این دلیل که یادت نیستم یا دلم برایت تنگ نمیشود؛ برعکس. حواسم به تو هست و مدام قَدرت را میدانم. این روزها با وجود تعلیق کار به علت مشغلهی درسی و امتحانات، وقت بیشتری دارم اما حال و روزم اجازه نمیدهد که با خیال راحت برایت بنویسم؛ حالا که نه سرم درد میکند و نه فردا یکی از آن امتحانهای مسخره دارم و نه عجلهای برای خوابیدن، مینویسم؛
آقای عزیز، دو روز گذشته گاهی از شدت سردرد به خودم قول دادم که به محض اتمام تحصیل کارشناسی، از تهران بروم. هنوز مقصد مشخصی در نظر ندارم. اما جسموجانی هم برای زنده ماندن در این تودهی پر از گه و کثافت ندارم.
تا یادم نرفته است، برایت بنویسم؛ یکنوع چراغ خواب زیبا دیدهام که فقط از سیم نورانی درست شده است. چند روزیست نظر این و آن را درباره تکنولوژی ساختش میپرسم، چون تصمیم گرفتهام در اولین فرصت یک «گوزن»ش را بسازم. و حق با تو بود؛ پرسیدن از اطرافیان حتی اگر به پاسخ قانعکنندهای منجر نشود، درهای تازهای از معاشرت را به رویم باز میکند.
مراقبت کن.
روی ماهت را میبوسم.
- ۹۵/۱۰/۰۶