نمیخواستم قبل از تابستون آپلودش کنم. انگار فقط تابستون میشه فهمیدش٬ خصوصا با صدای اون خانومه.
اما دل تو دلم نبود. باید پستش میکردم. : )
- ۱ نظر
- ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۰۹
نمیخواستم قبل از تابستون آپلودش کنم. انگار فقط تابستون میشه فهمیدش٬ خصوصا با صدای اون خانومه.
اما دل تو دلم نبود. باید پستش میکردم. : )
آنقدر غمگینم که نمیدانم تابهحال چندبار اینقدر غمگین بودهام. رک بگویم٬ دیوانه شدهام. آنقدر که برای گریه نکردن به هر یاغیگری دست میزنم. سر مامان داد می زنم. در دفترم مینویسم. میکِشم. اما هیچچیز عوض نمیشود. یک دیوانهی غمگینم. فکر کنم این گریه را به حسابم نوشتهاند و تا دماغم سرخ نشود سرنوشتم سر نمیشود.
سگ بگیرد تمام تاریخ زندگیام را. مگر همان روال خوش خوشان علافان چه ایرادی داشت. حالا بازندهای هستم که فقط شاه تکان میدهد تا بعد از تعدادی حرکت کاملاً پیشبینیشده در گوشهی صفحه مات شود. حریف قوی اما صبور آدم را به جنون میکشاند.
In many ways, we've been taught to think that real question is, do people deserve to die for the crimes they've committed?
And that's a very sensible question. But there's another way of thinking about where we are in our identity. The other way of thinking about it is not, do people deserve to die for the crimes they commit,
but do we deserve to kill?
Bryan Stevenson - TED2012 talk