رخوترفتگی- مرگ به ازین دیوانگی.
سه شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۰۷ ق.ظ
آنقدر غمگینم که نمیدانم تابهحال چندبار اینقدر غمگین بودهام. رک بگویم٬ دیوانه شدهام. آنقدر که برای گریه نکردن به هر یاغیگری دست میزنم. سر مامان داد می زنم. در دفترم مینویسم. میکِشم. اما هیچچیز عوض نمیشود. یک دیوانهی غمگینم. فکر کنم این گریه را به حسابم نوشتهاند و تا دماغم سرخ نشود سرنوشتم سر نمیشود.
سگ بگیرد تمام تاریخ زندگیام را. مگر همان روال خوش خوشان علافان چه ایرادی داشت. حالا بازندهای هستم که فقط شاه تکان میدهد تا بعد از تعدادی حرکت کاملاً پیشبینیشده در گوشهی صفحه مات شود. حریف قوی اما صبور آدم را به جنون میکشاند.
- ۹۴/۰۲/۰۸