آی رو سیا؛ برگرد بیا.
جمعه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۵۱ ب.ظ
خوابشُ دیدم. توی خواب هم سرِ یاری نداشت. سرِ ظهری آخر اون کوچه تنگهی مدرسه یادم افتاد منتظرم مونده شاید٬ پیاده شدم٬ سرویس رفت٬ من برگشتم سمت مدرسه؛ نبود.
تکست دادم٬ جواب نداد.
یه همایش تاریک بود٬ رفتم نشستم روی صندلی خالی کنارش٬ رو نکرد بهم. تا آخر.
ش. توضیح میداد که چطور اوایل بیماریش رو باور نکرده و به تدریج با کمک دوستان و خانواده با بیماریش مبارزه هم کرده. و تشکر ویژه کرد از بچههای چهارم ریاضی.
:-هقهق :-آه
منُ مادام نایتمِر خطاب کنید ازین به بعد.
- ۹۴/۰۲/۱۸