دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

 اصلاً ببین؛ همّه‌ی اینا٬ هیچّی نیست. یک راننده‌ی تریلی آواره‌ی جاده ها همون‌قدر به کمال رسیده٬ شاید٬ که یک زن افغان در دامنه‌های سبز هندوکش.

 همه‌ی اتفاقای کوچیک٬ هیچّی نیست. شاید شاعری بشی به فهیمی این شاعر تازه کشف شده‌ام. که هیچ‌کس از دوستام هنوز کلمه‌ای از شعرش رو نشنیده٬ و من اگه فلانی رو فالوو نمی‌کردم و فلانی یک شعر این شاعر رو ری-پست نکرده بود٬ هنوز پیداش نکرده بودم. بهرحال٬ اتفاقای کوچیک٬ هیچّی نیست.

  • ۱ نظر
  • ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۴

 جالبه‌... یک نفر چطور به چنین موجود بی‌تفاوتی تبدیل میشه. و من چطور با این قضیه کنار نمیام؟ چرا بی‌تفاوت نمیشم؟

 این اولین پستی‌ه که درحالی که توی اوبونتو هستم مینویسم. کیبرد فارسی استاندارد نیست، کاما یا اون بالاعه «٬» یا وارونه‌ست. 

 هر نرم‌افزاری لازم دارم باید سورس جدید با فرمت لینوکسی دانلود کنم و این ینی بخواب؛ تمام زمستان را...

جالب‌ترین قسمت‌ش وقتی بود که کرومیموم با کروم سینک شد! تنها تکیه‌گاه من توی این سیستم عامل غریب شد کروم عزیز.

 شمایل غربت رو تداعی می‌کنه. ای کاش همراهی درکار بود.


ubuntushot


  • ۱ نظر
  • ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۵

 شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوبِ بی‌همتا؛ تو را عاشق شود پیدا٬ ولی مجنون نخواهد شد. : ) 


  • ۰ نظر
  • ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۲

 علاقه داری به کشیدن؟ بکش. اما پنج‌تا سیگار در فاصله‌ حدود سه‌متری از دوستات٬ طی سه ساعت٬ انصافانه‌ست؟

 توی ماشین٬ میشینی جلو و سیگار با سیگار روشن می‌کنی دود می‌کنی تو حلق ما٬ انصافانه‌ست؟

 ما رومون نمی‌شه بهت چیزی بگیم ناراحت شی٬ توام به روی خودت نمیاری٬ انصافانه‌ست؟

  • ۱ نظر
  • ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۹
هایپ‌بازی درنمیارم. معلومه که ناراحتم. بازم باختم. ولی٬ تا سحر چه زاید باز.
 خونه خوبه. فرصت کافی واسه‌ی بزرگتر شدن. و کمتر ترسیدن٬ و بیشتر خندیدن. باعث شدن من آزاد بشم.
 به من میگه بی‌دلیل تو باخته‌هاتُ می‌بری. تهش میشی آدمی که خنده‌هاشُ می‌خری.

 دوستش دارم. اما نه علاقه‌ی منحصرکننده‌ی اشتباهی. علاقه‌ای که تا هست خوبه٬ نباشه هم اتفاقی نمی‌افته. حرف میزنه خوبه٬ اما این که از هر ده کلمه فقط دوتاش رو متوجه می‌شم اهمیتی نداره. مهربونه٬ اما توی حکومتی که توی دنیای خودش به پا کرده و اونجا سلطان‌ه. روشن‌ه٬ پاک‌ه٬ اما خطرناک هم هست. مثل گرگ سفید باوقار. 

ما خیلی وقت‌ه دستمون به هیچ‌جا بند نیست. 
 اصن حسّ مهمونی رفتن که ندارم٬ حسّ پیرهن پوشیدن هم ندارم٬ از همه‌س اینا جالب‌تر٬ اعصاب نشستن بین دوستان بی‌اعصابمون در این ساعات رو ندارم. ما چقّد خریم آخه؟ حالا وقت ضیافت کنکوریاست؟ مریم‌م نیست اونجا دلداری‌مون بده. 
 هوا رو ببین؛ قیامت‌ه.
 عید امسال هم باد وحشتناک بود وقتی توی نمازخونه با هفت-هشت نفر دیگه٬ هر کدوم یه نقطه‌ی دورتر از بقیه نشسته بودیم. اون‌موقع من ترسیدم اما به هیچکی نگفتم. از زیر پنجره پا شدم رفتن نزدیک یاسمن نشستم٬ اما نپرسید چرا٬ منم چیزی نگفتم.
 من از صدای باد هم می‌ترسم. 
 بارون‌م گرفت. شُکر.




 ویولن خیلی سخت شد. خیلی خیلی سخت شد. دست راستم خشک می‌شه. درد میکنه از استخون. گوشم کر میشه از صدای اشتباهیش. از قرچ قرچ کردنش. می‌دونم اشتباه از منه. اما درستشُ نمی‌دونم. اینجاست که می‌فرمان «یارب از ابر هدایت برسان بارانی.»
 بابا می‌گه حالا بهتر شد٬ تیکه تیکه تمرین کن همین‌طوری که پیش میری خوبه. من اما باور نمی‌کنم. هنوزم به اندازه‌ی چند روز پیش آشغال می‌زنم و می‌شنوم.

 همکاری نکردنشون با کتاب‌خوانی هم مزید بر علت شده٬ که من اثاب مثاب نداشته باشم.

 اگه بود و همه اینا رو بهش می‌گفتم٬ همون باران ابر هدایتم می‌شد توی مورد اول٬ و دل و جرئت بهم میداد واسه حل کردن مورد دوم. حالا که نیست. من فقط زورم به این کلیدها میرسه٬ و از تمام دنیا٬ فقط چند گیگ اختیار توی این بلاگ دارم. 

ع. عزیز گفت می‌ترکونی. درحالی که ع. عزیز خودش چند سال پیش به معنای واقعی ترکونده و ازون آدمای چند بُعدی و باحاله. نمی‌دونم٬ هرکی از بیرون به من نگاه می‌کنه فکر می‌کنه به همون نسبت که آدم درس‌خونی به نظر می‌رسم٬ رتبه‌ی خوبی هم میارم! واسه‌ی من مهم نیست. ولی جای سوال داره٬ که چرا همچین انتظاری محقق نشد؟

 اینم شده تمام مشغله و امید و آرزوی کاذب من؛


gold miner

لم دادم به صندلی‌م٬ رادیو گیک گوش می‌کنم٬ شال‌گردن می‌بافم٬ و لبخندزنان هر از گاهی روی صندلی‌ می‌چرخم...
 این آسایش تابستون بهترین قسمت‌شه. اپن‌سورس اکانمیک متوقف شده که امیدوارم همین امروز فردا برم سراغش و تا به جایی نرسیده ولش نکنم.

 معلومه که دیگه انتظار هیچ صحبتی ندارم. یک جمله٬ شاید. ولی نگفت هم٬ نگه. من واسه‌ی دل خودم هدیه به آدرسی که نمی‌دونم کی توش هست و کی نیست میفرستم. و تمام انتظاری که دارم٬ اینه که پس فرستاده نشه. اهل شمردن نیستم٬ اما شهرکتاب‌آنلاین همه‌ رو آورد جلوی چشمم. چهارمین کتاب و سومین پست‌ه. شاید اگه آخرین اسمارت‌فون بهترین برندها رو هدیه می‌دادم پوزیشن بهتری توی ذهن‌ش داشتم. طبیعی‌ه. ای کاش می‌تونستم. نمی‌تونم.
 شاید تا ده‌ها سال دیگه٬ یک قفسه کتاب داشته باشه٬ و وقتی نگاه‌ش کنه تکه‌هایی از یک شخصیت غریب توی ذهن‌ش تداعی شه. همین‌م کافیه. مگه اون شخصیت چی از دنیا می‌خواد...؟ 





حضرت می‌فرمان در این حلقه‌ی کمند٬ چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم. ینی بودیم. خیلی وقته که خودمون نیستیم. اون خودِ سرمستِ جان‌فشان‌مون نیستیم. شمایلی شدیم کال و بی‌مزّه. باطل و خسته. گِلی؛ عین ریحونِ نشسته.



 یک پیرهن خیلی خوشگل گل‌گلی خریدم٬ که متأسفانه هیچ سنخیتی با موهای کوتاه فرفری‌ِ چسبیده به کفِ کلّه‌م نداره.
 به ج. ایمیل داده بودم در باب همون کنکوری از غار بیرون خزیده‌ی گرخیده. باورم نشد که اینقدر صمیمانه و متوجه‌طور جوابمُ داد. مطمئن‌تر شدم به CS. حالا فقط منتظر رتبه م و اگه CSبیار باشم خیلی هم خوشحال میشم. حالا دیگه نگین هم موافق‌ه و پدرم قانع شده. اما ادم وقتی مخالف داره روی تصمیم‌ش مصّرتره. می‌دونی؟ با من مخالفت کنید لطفاً. :|
 رفته بودیم کاموا بخریم٬ هیچکی نداشت. عوض‌ش پیرهن‌ه رو خریدم. واسه کاموا باید برم اون دورترا٬ شلوغ ترا٬ بازارترا٬ از میون پارچه‌ها و دکمه‌ها٬ اون خوش‌رنگ‌ترا و دلرباترا رو پیدا کنم٬ بعد بذارم کنار هم هی این پا و اون پا کنم٬ به پالتو و بوت‌هام فکر کنم٬ دستکش چرم قهوه‌ای رنگ‌م که هنوز ندارم‌ش رو تصور کنم٬ دستمُ بذارم روی یکی‌شون و با چشم‌هایی که از زور خوشگل بودن همه‌شون بسته شده٬ بگم «این».




 فرق داشت. کلّاً. و نمی‌دونم این حجم از اتفاقات خوب چه طور راضی‌ نگه‌ش نمی‌داشت. چرا تظاهر به غم‌پرستی می‌کرد؟
 و شاید دلیل دور شدن‌ش همین بود... نمی‌خواست آدمای قدیمی و خاطرات سال‌خورده‌ی دوران غم‌پرستی‌ش٬ مدام جلوی چشم‌ش باشن.
 ما که بخیل نیستیم. اگه واقعاً خوش‌حاله٬ من یک نفر به خواسته‌ی قلبیم رسیدم. خلاص. : )

بعضی وقتام می‌گم برم دیگه نیام. هرجا. قهر با همه‌چی.
 یه زمان‌هایی پیش میاد٬ انگار که نباشی اصن٬ کارایی می‌کنی که حداقل یه نفر بهت جواب بده و بفهمی که هستی. اون یه نفر نوشین‌مان بود امشب. و اوقاتِ دیگه هم.
 اما این نبودن یا دیده نشدن نیست. این فسادی‌ه که من دچارش شدم و داره از سر و کولم بالا میره.
 صبح خواب خیلی بدی دیدم. خواب‌هایی که توشون کسی که میشناسم میمیره از همه بدتره. از اینکه خفه باشی و سر به نیستت کنن٬ یا اینکه بعد از دویدن و زجر کشیدن بهمن برف و یخ که پشت سرت میاد٬ بیفتی توی کوه آتشفشان و ذوب شی٬ از همه‌ش بدتره.

 یه نفر مست کرده اینجا. توی خیابون یا کوچه نشسته. شایدم تلوتلو می‌خوره اما دور نمی‌شه. آواز می‌خونه. با صدای خیلی نامیزون و زیر و بم‌های یهویی و بی‌دلیل؛ مست‌ه. اما دور نمیشه.