ویولن خیلی سخت شد. خیلی خیلی سخت شد. دست راستم خشک میشه. درد میکنه از استخون. گوشم کر میشه از صدای اشتباهیش. از قرچ قرچ کردنش. میدونم اشتباه از منه. اما درستشُ نمیدونم. اینجاست که میفرمان «یارب از ابر هدایت برسان بارانی.»
بابا میگه حالا بهتر شد٬ تیکه تیکه تمرین کن همینطوری که پیش میری خوبه. من اما باور نمیکنم. هنوزم به اندازهی چند روز پیش آشغال میزنم و میشنوم.
همکاری نکردنشون با کتابخوانی هم مزید بر علت شده٬ که من اثاب مثاب نداشته باشم.
اگه بود و همه اینا رو بهش میگفتم٬ همون باران ابر هدایتم میشد توی مورد اول٬ و دل و جرئت بهم میداد واسه حل کردن مورد دوم. حالا که نیست. من فقط زورم به این کلیدها میرسه٬ و از تمام دنیا٬ فقط چند گیگ اختیار توی این بلاگ دارم.
ع. عزیز گفت میترکونی. درحالی که ع. عزیز خودش چند سال پیش به معنای واقعی ترکونده و ازون آدمای چند بُعدی و باحاله. نمیدونم٬ هرکی از بیرون به من نگاه میکنه فکر میکنه به همون نسبت که آدم درسخونی به نظر میرسم٬ رتبهی خوبی هم میارم! واسهی من مهم نیست. ولی جای سوال داره٬ که چرا همچین انتظاری محقق نشد؟
اینم شده تمام مشغله و امید و آرزوی کاذب من؛