س ی ا س ت طویلهی...
دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۵۱ ب.ظ
باورهای عجیبی پیدا کرده است. گاهی وقتها جملاتی را اعلام میکند که مطمئن میشوم لحن خودش نیست. انگار بارها و بارها شنیده است٬ با شهود خودش تطبیق داده و مثل آیهیمنزل باورش میکند. شاید یک روز ورق رو شد و حق با او بود٬ آن روز هم مثل لحظههای شروع بحث٬ خندههای عصبی خواهم کرد.
بعد از مدتی با هرکسی فاصله میگیرم٬ و این فاصله با زیادتر شدن٬ خودش را فریاد میزند. آنقدر که گوش هردومان کر شود و بیخیال رابطه شویم.
حالا فرض کن آن شخص پدر باشد و این رابطه پدر-دختری. خوشبختانه آنقدر ریشه دوانده است در دل هردومان که بزرگترین اختلاف نظر سیاسی زندگیمان هم نمیتواند مغلوبش کند. نهایتاً باروبندیل میبندیم گازش را میگیریم سمت شمال٬ و آنقدر کیف میکنیم که بعدها یادمان بماند بزرگترین اختلافمان چقدر کوچک بود.
پدر من٬ قربان زلف فرفری و یکیدرمیان سیاه و سفیدت بروم٬ بیا انقدر به کار سیاست خرده نگیریم؛ و بگذاریم جهان٬ جهان را بخورد.
- ۹۴/۰۵/۱۹
آدما رو با هم دشمن میکنه و به جون هم میندازه شون.. آدمایی که واقعا توش تاثیری ندارن.. و واقعن هیچکس هیچوقت اهمیت نمی ده که دیدگاه سیاسیشون چی بوده و اون آدمی که دارن طرفداریشو می کنن به هیجاش نیس اگه اونا چیزیشون بشه..