فراموشم کن؛ بسپرم دستِ خواب.
شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۱۵ ق.ظ
پیپل دوو کِر. یو نو؟
به نظر روشن میاد٬ هایوهوی نداریم دیگه به اون شکل٬ اما خوبه. جمع میشیم باز. خوب که هستیم٬ بهترین میشیم باز. بعد از نامهی سیاه نوشتن صبح توی کافهفیل کنار نوشین٬ بحث بیسروته دربارهی «جاهل»٬ دیزی خوردنِ ساعت هفت کنار بابا و همزمان تماشای شال بافتنِ مادرانهی مامان٬ بعد از کلی کلنجار نامفهوم با خودم واسه نخوابیدن در نهایتِ خستگی٬ خوابم برد.
دوازده بیدار شدم و هیچ خسته نبودم٬ مثل روحی که تغذیه شده٬ انگار امید داشتم. حالا که مینویسم میبینم؛ بله٬ امید داریم. سیاهیها به جای خود٬ یک جوانهای شکفته اون پشت مشتا؛ جایی نرو تا برگردم.
[امشب-کینگرام]
- ۹۴/۰۵/۱۷