یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم؛
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم.
از بوسههای آتشین، وز خندههای دلنشین؛
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم.
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری؛
از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم.
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم؛
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم.
گوید میفزا قهر خود، گویم بخواهم مهر خود،
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم!
هر شامگه درخانهای، چابکتر از پروانهای؛
رقصم برِ بیگانهای، وز خویش بیزارش کنم.
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از احوال من،
منزل کنم در کوی او؛ باشد که دیدارش کنم.
«بانو سیمین بهبهانی»