دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

 اما باک نیست؛ من که یادم هست...

 اصل هم انگار همان است.

  • ۰ نظر
  • ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۰۶

 کارسوق عزیز، امسال هم زنده بودم و حاضر شدم برای کمک به زنده نگه داشتنِ تو؛ دِینی که حالاحالاها به گردنمان داری را به رسم هرسال ادا کردیم. البته تو بهانه‌ای، که ما جمع شویم و یاد کنیم از دوستان بزرگی که یک زمان جمع می‌شدند همینجا و حالا، هرکدام در یک ایالت از آمریکای دوست‌خوار مشغول تحصیل و زندگی هستند. درحالی که باورمان نمی‌شود چه‌قدر کودک بودیم و چه‌قدر فاصله گرفته‌ایم، با کوچولوهای راهنمایی گپ‌وگفت کنیم و نشانشان بدهیم که اصل مطلب خوشی و دوستی‌ست؛ روزی این روزها برایشان خاطره می‌شود، آن‌ها جای ما را می‌گیرند و ما جای بزرگترها را. اما اصل مطلب پایدار خواهد ماند. آخر، تو بهانه‌ای.

برای تو و خودم، پایان مرداد ۹۵


  • ۰ نظر
  • ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۰

« حرفم اینه که نمی‌تونی با غرق شدن تو یأس و ترحم‌به‌خود زنده‌ها رو از خودت دور کنی. مردم ازت انتظار دارن که شجاع باشی. چیزی که آدم‌ها از یه آدم روبه‌مرگ انتظار دارن یه‌جور کله‌شقیه، یه‌جور اشرافیت با صدای کلفت و خش‌دار، امتناع از تسلیم، همراه طنازی تزلزل‌ناپذیر. منزلتت حتا همین الآن که داریم باهم حرف می‌زنیم درحال بالا رفتنه. گرداگرد بدنت یه نور محو خلق می‌کنی. نمی‌تونم دوستش نداشته باشم.»



 «برفک»، دان دلیلو، ترجمه آقاپیمانِ خاکسار - نشر چشمه

  • ۰ نظر
  • ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۰

« خیلی گرسنه‌ام بود. رفتم پایین یک چیزی بخورم. چراغ آشپزخانه روشن بود. ورنون با لباس بیرون نشسته بود پشت میز و سیگار می‌کشید و سرفه می‌کرد. خاکستر سیگارش حدود سه سانتی‌متر شده بود و داشت می‌افتاد. عادتش بود، دوست داشت خاکستر سیگارش آویزان شود. به نظر بابِت این کار را برای القای حس تعلیق و اضطراب به بقیه انجام می‌داد. بخشی از آشوبی که درش زندگی می‌کرد.»


 «برفک»، دان دلیلو، ترجمه آقاپیمانِ خاکسار - نشر چشمه

  • ۰ نظر
  • ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۱
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش؛ که دست دادش و یاری ناتوانی داد.
  • ۰ نظر
  • ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۰۴:۴۲

 آقای دکتر، مرگ چیز عجیبی‌ست؛ آدم هیچ‌وقت به آن عادت نمی‌کند، اما یاد می‌گیرد که مدام انتظارش را بکشد، مبادا غافل‌گیر شود.

 آقای دکتر، ای‌کاش ساز و کار دنیا چنان بود که با پیوستن روح آدمی به ابدیت، پیکر بی‌جان او هم ناپدید می‌شد؛ مراسم خاک‌سپاری تشریفات زجرآوری‌ست که حقیقت را مثل پتک در سر حاضران می‌کوبد.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۹

شخصیت جالبی به نظر می‌رسه که کارهای عجیب غریبی هم انجام داده! مثلاً؛

 « زمانی که دوستانش در لاس وگاس، پنت‌هوس یک هتل را برای او اجاره کرده بودند، او با مشاهده نارضایتی صاحب هتل از اقامتش در آنجا، تمام هتل را خریداری کرد.»

 هاوارد هیوز در ویکی‌پدیا

 هاوارد هیوز به روایت یک‌پزشک

  • ۰ نظر
  • ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۴

 آقای دکتر، الان که می‌نویسم یک روز تمام است که سردرد و سرگیجه مرا به زانو انداخته و هرازگاهی تپش قلب این وضعیت را تشدید می‌کند، و نیم ساعت پیش به من گفته شد که شما فوت کرده‌اید. 

 من تا دیروز پیگیر حالتان بودم و گمان می‌کردم دوره‌های درمانی‌تان را پشت سر خواهید گذاشت؛ ایمان داشتم که دنیا هنوز به شما نیاز دارد و بازخواهید گشت. البته این جمله نباید بیانگر این باشد که من معتقدم هرموقع دنیا بی‌نیاز از وجود کسی باشد، آن شخص می‌میرد. من هیچ اعتقادی راجع به چیستی و چگونگی مرگ ندارم. اما دوست داشتم مرگ کمی دیرتر به سراغ آدم‌های دوست‌داشتنی‌ بیاید. 

آقای دکتر، دلم برای شما تنگ می‌شود. خاصیت مرگ همین است؛ امید را می‌گیرد و تنها دستاویزی که برای انسان باقی می‌گذارد، دلتنگی‌ست. 

 یادتان در دلمان همواره باقی‌ست. برایتان آرزوی آرامش دارم.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۹

  • ۱ نظر
  • ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۰

+ خدایا، تاک، من و تو باهم خوب بودیم.

- تو چی خوب بودیم؟

+ احمق‌جون، تو الآن باید منو نوستالژیک و با محبت نگاه کنی و یه لبخند از سر پشیمونی بزنی.

- تو توی رخت‌خواب دستکش دستت می‌کردی.

+ هنوز هم می‌کنم.

- دستکش و چشم‌بند و جوراب.

+ تو از ایرادات من خبر داری. همیشه خبر داشتی. من به خیلی چیزها حساسیت بیش‌ازحد دارم.

- نور خورشید، هوا، غذا، آب، رابطه‌ی جنسی.



 «برفک»، دان دلیلو، ترجمه آقاپیمانِ خاکسار - نشر چشمه

  • ۰ نظر
  • ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۴

• «پشت میزش نگاهش می‌کنیم، میزی رنگ نشده پر از کتاب و مجله. تا آخر شب حسابی مشغول است، برای شطرنجی که از طریق نامه با یک متهم به قتل زندانی بازی می‌کند برنامه می‌ریزد.»


 «برفک»، دان دلیلو، ترجمه آقاپیمانِ خاکسار - نشر چشمه

  • ۰ نظر
  • ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۵

• «اگه نخره عذاب‌وجدان می‌گیره، اگه بخره و نخوره عذاب‌وجدان می‌گیره، وقتی تو یخچال می‌بیندشون عذاب‌وجدان می‌گیره، وقتی می‌ریزدشون دور عذاب‌وجدان می‌گیره.»



 «برفک»، دان دلیلو، ترجمه آقاپیمانِ خاکسار - نشر چشمه

  • ۰ نظر
  • ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۳

The title is something of a non sequitur in that no postman appears or is even alluded to. The meaning of the title has therefore often been the subject of speculation.


Here is my favourite interperetation:


The historian Judith Flanders, however, has interpreted the title as a reference to postal customs in the Victorian era. When mail (post) was delivered, the postman knocked once to let the household know it was there: no reply was needed. When there was a telegram, however, which had to be handed over personally, he knocked twice so that the household would know to answer the door.


Telegrams were expensive and usually the bringers of bad news: so a postman knocking (later, ringing) twice signaled trouble was on the way.



Quoted from Wikipedia, where you can read the other explanations.


  • ۰ نظر
  • ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۷