دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

 البته که دلم تنگ شده و مدام شعر می‌خونم که آروم بشم.

 البته که دلم می‌خواست باشه؛ اصلاً دلم می‌خواست فقط اون باشه.


در طلبم خیال تو دوش میان انجمن

می‌نشناخت بنده را؛ می‌نگریست رو به رو.

چون بشناخت بنده را -بنده‌ی کژرونده را،

گفت بیا به خانه هی، چند روی تو سو به سو؟

عمر تو رفت در سفر؛ با بد و نیک و خیر و شر؛

همچو زنانِ خیره‌سر حجره به حجره شو به شو.

گفتمش ای رسولِ جان! ای سبب نزولِ جان!

زان که تو خورده‌ای بده! چند عتاب و گفت و گو؟!

گفت شراره‌ای از آن گر ببری سوی دهان،

حلق و دهان بسوزدت؛ بانگ زنی گلو! گلو!

لقمه‌ی هر خورنده را در خورِ او دهد خدا؛

آن‌چه گلو بگیردت، حرص مکن، مجو، مجو.

 تو جانِ جان‌افزاستی، آخر ز شهر ماستی؛

دل بر غریبی می‌نهی؛ این کِی بود شرطِ وفا؟


 آوارگی نوشَ‌ت شده، خانه فراموش‌ت شده؛

آن گنده‌پیرِ کابلی صد سحر کردت از دغا...

کنار پنجره نشستم؛ یه درخت کاج، یه جرثقیل پشتش، و دانشکده نساجی رو در دوردست‌ها می‌بینم. نور مقدس آفتاب بازوم رو گرم کرده... ماتریس می‌تونه دوست‌داشتنی باشه.

Learning a tripled-name algorithm and, blogging!

امروز چند دقیقه‌ای به پ‌ری‌دن از پ‌ل فکر کردم.


دل‌گیرم. آخه دانی که چیست دولت؟ دیدارِ یار دیدن.

اما ندیدن بهتره از نبودنش.

خوابم نمی‌بره؛ چند روزی‌ه که قرصام تموم شده و خواب و بیداری‌م در هم آمیخته. اما بهونه‌ست؛ فکرم پیش کسی دیگه‌ست.

به علیرضا گفتم پاییز یه روز میام می‌بینمت. گفت پاییزه دیگه! شما هم نیای ما میایم! خندیدم. غرق شدم توی مهربونی‌ش.

بسته شکلات کادوییِ داخلِ کمد دانشکده‌م، گواه بر امید دیدنشه. اما نگفتم. اینطوری هردومون راحت‌تریم.

 پاییز یه روز میرم می‌بینمش.





All I hear is "Now he's gone."

But, without saying goodbye?
Maybe you didn't have time.



  • ۰ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۱۷





  • ۰ نظر
  • ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۵۱

انقدر پشگان نیشم زدن و انقدر پتو رو بالاتر کشیدم و غلتیدم، تا بالاخره صبحِ صادق بردمید.


  • ۰ نظر
  • ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۶:۲۹
چه روز خوبی٬ چه آدم‌های خوبی، چه حال خوبی.
 «خوبی» همیشه هست، می‌دونم. «خوبی» دک.زارع‌ه که ۷:۴۵ صبح بهت یاد می‌ده که فکر کنی، «خوبی» دک.میرزاخواه‌ه که اسمت رو صدا می‌زنه و مشکل استدلالت رو بهت یاد میده و تصحیح‌ت می‌کنه. وقتی توی لابی نشستی و سعی می‌کنی سوال روزت رو اثبات کنی، «خوبی» پوریاست که میاد و می‌پرسه حالت خوبه؟ سه‌ساعته نشستی اینجا. بعد عینکت رو می‌گیره می‌زنه، مسخره‌بازی درمیاره و می‌خندین. «خوبی» توی لبخند سروش‌ه که بی‌خبر واسه‌ش تولد گرفتین. «خوبی» توی جوک تعریف کردن س.ر و محمد و اداهای ماست. «خوبی» توی عکس و وویس و فیلم گرفتن‌های جمع‌ه. «خوبی» قدم زدن توی فلسطین و بزرگمهره، وقتی که س.ر وویس‌های سهراب و تیرداد رو واسه‌ت پلی می‌کنه، گوش می‌کنی و هیچی نمی‌گی؛ بس که «خوب»ه و زبونت بند میاد. «خوبی» یهویی دیدن آ‌رش بعد از کلی وقت‌ه. «خوبی» آفتاب‌ِ بعد از ظهره که وقتی توی صحن امیرکبیر راه می‌ری، از بین برگ‌های درخت‌ها می‌تابه به موهای طلایی‌ت و دل‌گرم‌ت می‌کنه. «خوبی» سیاوش‌ه که بهت سایت دانلود آهنگ‌ نشون می‌ده، که سوال قضیه اردوش واسه‌ت حل می‌کنه و ان‌قدر قشنگ توضیح می‌ده. «خوبی» فالوده‌بستنی خوردن با ارغ عزیزم، با میثم مهربونم، و آشناتر شدن با مهدیِ مودب‌ه.
  • ۱ نظر
  • ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۱۳