البته که دلم تنگ شده و مدام شعر میخونم که آروم بشم.
البته که دلم میخواست باشه؛ اصلاً دلم میخواست فقط اون باشه.
- ۰ نظر
- ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۱
البته که دلم تنگ شده و مدام شعر میخونم که آروم بشم.
البته که دلم میخواست باشه؛ اصلاً دلم میخواست فقط اون باشه.
در طلبم خیال تو دوش میان انجمن
مینشناخت بنده را؛ مینگریست رو به رو.
چون بشناخت بنده را -بندهی کژرونده را،
گفت بیا به خانه هی، چند روی تو سو به سو؟
عمر تو رفت در سفر؛ با بد و نیک و خیر و شر؛
همچو زنانِ خیرهسر حجره به حجره شو به شو.
گفتمش ای رسولِ جان! ای سبب نزولِ جان!
زان که تو خوردهای بده! چند عتاب و گفت و گو؟!
گفت شرارهای از آن گر ببری سوی دهان،
حلق و دهان بسوزدت؛ بانگ زنی گلو! گلو!
لقمهی هر خورنده را در خورِ او دهد خدا؛
آنچه گلو بگیردت، حرص مکن، مجو، مجو.
تو جانِ جانافزاستی، آخر ز شهر ماستی؛
دل بر غریبی مینهی؛ این کِی بود شرطِ وفا؟
آوارگی نوشَت شده، خانه فراموشت شده؛
آن گندهپیرِ کابلی صد سحر کردت از دغا...
دلگیرم. آخه دانی که چیست دولت؟ دیدارِ یار دیدن.
اما ندیدن بهتره از نبودنش.
خوابم نمیبره؛ چند روزیه که قرصام تموم شده و خواب و بیداریم در هم آمیخته. اما بهونهست؛ فکرم پیش کسی دیگهست.
به علیرضا گفتم پاییز یه روز میام میبینمت. گفت پاییزه دیگه! شما هم نیای ما میایم! خندیدم. غرق شدم توی مهربونیش.
بسته شکلات کادوییِ داخلِ کمد دانشکدهم، گواه بر امید دیدنشه. اما نگفتم. اینطوری هردومون راحتتریم.
پاییز یه روز میرم میبینمش.
انقدر پشگان نیشم زدن و انقدر پتو رو بالاتر کشیدم و غلتیدم، تا بالاخره صبحِ صادق بردمید.