امروز چند دقیقهای به پریدن از پل فکر کردم.
- ۰ نظر
- ۰۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۰
دلگیرم. آخه دانی که چیست دولت؟ دیدارِ یار دیدن.
اما ندیدن بهتره از نبودنش.
خوابم نمیبره؛ چند روزیه که قرصام تموم شده و خواب و بیداریم در هم آمیخته. اما بهونهست؛ فکرم پیش کسی دیگهست.
به علیرضا گفتم پاییز یه روز میام میبینمت. گفت پاییزه دیگه! شما هم نیای ما میایم! خندیدم. غرق شدم توی مهربونیش.
بسته شکلات کادوییِ داخلِ کمد دانشکدهم، گواه بر امید دیدنشه. اما نگفتم. اینطوری هردومون راحتتریم.
پاییز یه روز میرم میبینمش.
انقدر پشگان نیشم زدن و انقدر پتو رو بالاتر کشیدم و غلتیدم، تا بالاخره صبحِ صادق بردمید.
چه عصربهبعدِ خوبی بود. چه س.ر و ارغِ خوبی دارم.
دیوانهوار بین کتابا گشتن ارغ، نون خوردنمون و راه رفتن، خندیدن به حرفای س.ر و راه رفتن، آبهویج خوردنمون و راه رفتن، مغازهها رو نشون دادن و راه رفتن، از زیر زبون س.ر حرف کشیدن و راه رفتن، حرف نزدنش و راه رفتن، شعر خوندنش از روی کتاب و راه رفتن، مبهوت شدنم و راه رفتن، یارو معتاده که گیر داده بود بهش و راه رفتن، قیافهی درهمِ مغمومش و راه رفتن، همراهیش، ایستادن، خداحافظی.
« بازوانش را گشوده بود،
برای در آغوش کشیدنِ من.
زمان یکباره ایستاد؛
در این دادگاه ناگهان،
مرا به دار آویختند.
بیگناه!»
سینما و شونههاش -که نبود، غروبِ بلوار کشاورز، عذرخواهی کودککار مظلومی که سهواً بهم تنه زد، چای آتیشی، همبرگر آشغالی با ذرت، انقلابِ جمعهشب، سردرِ بستهی دانشگاه تهران، حرف زدنش باهام -که نبود، «Nothing else matters» متالیکا با گیتار کنار پیادهرو -آخ که چه دلتنگش بودم، ده متر ولیعصرِ تاریک و شاخههای افتاده درختها و صدای آب که ایکاش با گذشتن ازش زمان کِش میومد، حرف زدن باهاش -که نبود، لبخند قشنگ آقایی که از روبهروم رد شد، خداحافظی باهاش -که نبود.