دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

برای س. که همراه‌ترینِ دنیاست.

شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۲ ب.ظ

 سیاوشا، سیاوشِ مهربانانِ جانان، عزیزِ بزرگ؛ از خوبی‌هایت چطور تشکر کنم که کلامی به ذهنم خطور نمی‌کند وقتی تو هستی و مدام با بزرگی‌ات شگفت‌زده‌ام می‌کنی. کاملاً خلاف مسیر خانه‌ات از دانشگاه تا امیریه با من پیاده قدم می‌زنی و از ییلاق و بویایی‌ و کلکسیون‌هایت برایم تعریف می‌کنی. درحالی که پیشنهاد می‌کنی سمت راستم بایستی از چهارراه‌ها می‌گذریم و من در دلم غصه می‌خورم که سرعتمان چه‌قدر زیاد است مگر که یک چهارراه بیشتر باقی نمانده تا برسیم و مجبور شوم با تو خداحافظی کنم. می‌گویی حرف بزن. فکر کردی خودم نمی‌دانم که حرف نزدنم چه‌قدر بیمارگونه و عجیب است؟ فکر کردی حرفی برای زدن دارم و رودربایستی می‌کنم؟ آخر این حرف‌ها را که به تو نمی‌شود گفت. حرف دیگری هم نمی‌ماند، وقتی محاسن تو این‌گونه ذهنم را زیبا کرده است. خداحافظی می‌کنیم؛ می‌گویی مواظب خودم باشم، اما نمی‌روی. می‌گویی خوب فکر کنم چه بگویم، دفعه‌ی بعد که حرف بزنیم نوبت من است. می‌خندم، سعی می‌کنم انکار درونی جوابی که می‌دهم را از چشم‌هایم پاک کنم و سرحالانه بگویم «بااشه حتما!»

 نمی‌دانم که می‌دانی یا نه؛ من هروقت کسی را دوست داشته باشم، لال می‌شوم‌ تا بشنوم؛ کلام او را و غوغای ذهنم را.

  • ۹۵/۰۷/۱۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی