ای دلِ همچو شیشهام خورده مِیت کدو کدو...
سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ب.ظ
در طلبم خیال تو دوش میان انجمن
مینشناخت بنده را؛ مینگریست رو به رو.
چون بشناخت بنده را -بندهی کژرونده را،
گفت بیا به خانه هی، چند روی تو سو به سو؟
عمر تو رفت در سفر؛ با بد و نیک و خیر و شر؛
همچو زنانِ خیرهسر حجره به حجره شو به شو.
گفتمش ای رسولِ جان! ای سبب نزولِ جان!
زان که تو خوردهای بده! چند عتاب و گفت و گو؟!
گفت شرارهای از آن گر ببری سوی دهان،
حلق و دهان بسوزدت؛ بانگ زنی گلو! گلو!
لقمهی هر خورنده را در خورِ او دهد خدا؛
آنچه گلو بگیردت، حرص مکن، مجو، مجو.
- ۹۵/۰۷/۰۶