هرروز گفتن این چیزها برای من از روز پیش، دشوارتر شده است.
دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۹ ب.ظ
آقای دکتر، الان که مینویسم یک روز تمام است که سردرد و سرگیجه مرا به زانو انداخته و هرازگاهی تپش قلب این وضعیت را تشدید میکند، و نیم ساعت پیش به من گفته شد که شما فوت کردهاید.
من تا دیروز پیگیر حالتان بودم و گمان میکردم دورههای درمانیتان را پشت سر خواهید گذاشت؛ ایمان داشتم که دنیا هنوز به شما نیاز دارد و بازخواهید گشت. البته این جمله نباید بیانگر این باشد که من معتقدم هرموقع دنیا بینیاز از وجود کسی باشد، آن شخص میمیرد. من هیچ اعتقادی راجع به چیستی و چگونگی مرگ ندارم. اما دوست داشتم مرگ کمی دیرتر به سراغ آدمهای دوستداشتنی بیاید.
آقای دکتر، دلم برای شما تنگ میشود. خاصیت مرگ همین است؛ امید را میگیرد و تنها دستاویزی که برای انسان باقی میگذارد، دلتنگیست.
یادتان در دلمان همواره باقیست. برایتان آرزوی آرامش دارم.
- ۹۵/۰۵/۲۵