- ۰ نظر
- ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۰
گودریدزو باز کردم دیدم تا داشت لود میشد این جمله رو نوشت؛
All the darkness in the world can not extinguish the light of a single candle.
اما باک نیست؛ من که یادم هست...
اصل هم انگار همان است.
کارسوق عزیز، امسال هم زنده بودم و حاضر شدم برای کمک به زنده نگه داشتنِ تو؛ دِینی که حالاحالاها به گردنمان داری را به رسم هرسال ادا کردیم. البته تو بهانهای، که ما جمع شویم و یاد کنیم از دوستان بزرگی که یک زمان جمع میشدند همینجا و حالا، هرکدام در یک ایالت از آمریکای دوستخوار مشغول تحصیل و زندگی هستند. درحالی که باورمان نمیشود چهقدر کودک بودیم و چهقدر فاصله گرفتهایم، با کوچولوهای راهنمایی گپوگفت کنیم و نشانشان بدهیم که اصل مطلب خوشی و دوستیست؛ روزی این روزها برایشان خاطره میشود، آنها جای ما را میگیرند و ما جای بزرگترها را. اما اصل مطلب پایدار خواهد ماند. آخر، تو بهانهای.
برای تو و خودم، پایان مرداد ۹۵
« حرفم اینه که نمیتونی با غرق شدن تو یأس و ترحمبهخود زندهها رو از خودت دور کنی. مردم ازت انتظار دارن که شجاع باشی. چیزی که آدمها از یه آدم روبهمرگ انتظار دارن یهجور کلهشقیه، یهجور اشرافیت با صدای کلفت و خشدار، امتناع از تسلیم، همراه طنازی تزلزلناپذیر. منزلتت حتا همین الآن که داریم باهم حرف میزنیم درحال بالا رفتنه. گرداگرد بدنت یه نور محو خلق میکنی. نمیتونم دوستش نداشته باشم.»
«برفک»، دان دلیلو، ترجمه آقاپیمانِ خاکسار - نشر چشمه
« خیلی گرسنهام بود. رفتم پایین یک چیزی بخورم. چراغ آشپزخانه روشن بود. ورنون با لباس بیرون نشسته بود پشت میز و سیگار میکشید و سرفه میکرد. خاکستر سیگارش حدود سه سانتیمتر شده بود و داشت میافتاد. عادتش بود، دوست داشت خاکستر سیگارش آویزان شود. به نظر بابِت این کار را برای القای حس تعلیق و اضطراب به بقیه انجام میداد. بخشی از آشوبی که درش زندگی میکرد.»
«برفک»، دان دلیلو، ترجمه آقاپیمانِ خاکسار - نشر چشمه