دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

 نوآ از تابستان پنج سالگی که تصویر فضانوردی در لباس سفید و حجیم و خرامان در فضایی تاریک را در تلویزیون دیده بود، رویای فضانورد شدن را در سرش می‌پروراند. روزها به خانه درختی کوچکش می‌رفت با لباس و کلاه سفید تظاهر می‌کرد روی ماه ایستاده و از آن‌جا می‌تواند با افتخار، زمین را تماشا کند.

 شب‌ها از پشت پنجره به آسمان تاریک خیره می‌شد و سعی می‌کرد جای ستاره‌ها را به خاطر بسپارد؛ با خودش فکر می‌کرد شاید با این آشنایی بتواند خودش را به آن‌ها نزدیک‌تر کند.

 در جشن تولد ده‌سالگی یک تلسکوپ آماتور هدیه گرفت؛ حالا می‌توانست با همان تلسکوپ سطح ماه را با دقت تماشا کند؛ هرشب تمام گودال‌های آن را روی توپ سفیدش علامت‌گذاری می‌کرد و بعد از مدتی، فراز و نشیب مقصدش را خوب می‌شناخت.

 برای تعطیلات کلاس هشتم به یک کمپ دانش‌آموزی رفته بود که با الا آشنا شد. الا دختری موقرمز، کمی خجالتی، و صاحب چشمانی درشت و نافذ بود. یک شب نوآ تصمیم گرفت راجع به آرزوی فضانورد شدن و سفر به ماه به الا بگوید. روی چمن‌های مرطوب اطراف کمپ نشسته بودند؛ نوآ زانوانش را بغل کرده و الا پاهایش را با یک سمت خم کرده بود. نوآ با انگشت اشاره بزرگترین لکه‌ی سیاه ماه را نشانه گرفت و توضیح داد که چگونه نقشه‌ای از تمام سطح ماه تهیه کرده‌است.

 در همان حال که با دستش ماه را نشان میداد، به الا نگاه کرد؛ چشمان الا توجهش را جلب کرد؛ مرواریدی در مردمک چشمانش می‌درخشید. دوست داشت آن لحظه تا ابد ادامه پیدا کند. انگار مروارید در مرکز مردمک سیاه چشمان دختر، همه‌ی آرزوهایش را برآورده کرده بود.



  • ۹۵/۰۶/۱۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی