دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.
لطفا سرما نخورم.
لطفا سرما نخورم.
لطفا سرما نخورم.
لطفا سرما نخورم.
...
چند نفر تاحالا صدای عالی و شعور شاعرانه ی شاملو رو همزمان داشتن،
و نایاب تر از اون، چند نفر تاحالا مثل آیدا، تمام زندگی شاملوها بودن...
یکی از لذت بخش ترین و احتمالا تکرارنشدنی ترین تجربه های زندگیم، خوردن ناهار این ساعت و در حین جیم بودن از کلاس ه!


 با وجود این‌که امروز بارونی و خوش‌رنگ و عزیزِ دل‌ه٬ من اصاب مصاب ندارم. 

 دلم هم واسه میم یه‌ریزه شده٬ و نمی‌شه حرفی زد.



[شطرنج-حص.]

تا صبح چندبار از خواب بیدار شدم. باز هم ماهی‌های سیاه رنگ با فلس‌های تیز و برّنده حضوری پررنگ در کابوس‌م داشتند. کابوسی شبیه اجبار در خوردن لیوانی آب٬ پر از ماهی‌های سیاه‌رنگ و زنده.
 ساعت پنج برای آخرین‌بار بیدار شدم. احساس تشنگی زیادی می‌کردم. شاید بخشی از خوابی که دیده بودم معلول همین بود.


 
آزمودم عقل دوراندیش را، بعد ازین دیوانه سازم خویش را، آقای دکتر.


#BRT
دوست داشتم به استاد آروم مهربون و عزیزم شکلات تعارف کنم،
روم نشد.
نمی‌گویم غصه دارم٬ و نمی‌گویم ناامیدم. فقط گنگ‌ شده‌ام. در افکارم درحال قدم زدن بودم٬ چند لحظه ایستادم٬ پشت سر و روبه‌رویم را نگاه کردم٬ و ناگهان دلم خالی شد و پیچید و سروته شد. 
 گاهی وقت‌ها مصرّانه دست‌ و پا می‌زنی و اگر جواب عکس نگیری- دست‌کم درجا می‌زنی. چون از پترن‌های روزمرگی بسیار بیزار هستی٬ سریع متوجه سکون خودت می‌شوی٬ دست و پا زدن را متوقف می‌کنی٬ آرام می‌نشینی٬ زانوانت را بغل می‌کنی و به دنبال یک یا چند اشتباه٬ تمام مراحل را مرور می‌کنی. در همین بین به گذشته هم سری می‌زنی و می‌بینی که هیچ پیشرفت قابل توجهی در کار نیست. فقط تو هستی که تلاش می‌کنی در منجلاب زندگی غرق نشوی٬ گاهی درون آن فرو می‌روی و درنهایت به زحمت خودت را بیرون می‌کشی. همه‌ی این‌ها لطف آینده‌ را هم زیر سوال می‌برد و ناگهان احساس خستگی می‌کنی. انگار هیچ‌چیز برای ازدست‌دادن نداری٬ و هیچ تمایلی برای دست و پا زدن. پس بی‌حرکت می‌مانی و ترجیح می‌دهی فرو رفتن در این منجلابِ جهانی‌شده فرایند طبیعی خودش را طی کند. و بعد از فکر کردن به همه‌ی این موهومات٬ در بلاگ‌ت شروع به نوشتن می‌کنی؛ «نمی‌گویم غصه دارم٬...»
 


 ای‌کاش به من یک آی‌پاد پر از آهنگ‌های عزیز و بلیط سفر در یک جاده‌ی طولانی می‌دادند. کوه و جنگل و بیایان توفیری ندارد. فقط دور شوم از هرکجا و بگذرم و ساکن نمانم. 

 می‌توانم بیشتر به آمالم پر و بال بدهم. مثلاً این‌که آن جاده٬ جاده‌ی شیراز باشد و من مسافری با کوله‌ی سبک٬ خالی از هر مسئولیتی جز «انسان بودن».

 شبانه راه را بپیمایم و تا خودِ سحر چشم برهم نگذارم٬ که مباد از خاطرم بروی. با یک گلدان فیروزه‌ای رنگ٬ که اگر منّت بگذاری و بر تاقچه‌ی اتاقت بنشانی‌اش٬ روح اصفهان را در هوای شهرت دمیده‌ای.

 تاحالا با خودت فکر کرده‌ای که انقضای این بلاگ چه روزی‌ست؟ مثلا روزی که قرار است همه‌ی بک‌دورهای ذهنت را علنی کنی و هیچ چیز برای «نگفتن» نداشته باشی٬ شاید همان روزی‌ست که حضور دست می‌دهد و قیامتی درونم به‌پا می‌شود که نخواهی دانست.

 همین امشب یک راز یک‌سطری از این بلاگ را برای‌ میم فاش کردم و این تخطی را به حساب اشتیاق‌‌م می‌گذارم-زندگی با همین نوسان‌ها و غیرمنتظره‌ها و «به جهنم که حالا می‌گویی خب‌که‌چی-تو را منتظرم بهرحال.»ها ارزش زیستن پیدا می‌کند.

 به جهنم که حالا می‌گوید خب‌که‌چی٬ همین میم بودن‌ش را دوست.




 دو سالِ پیش یکی از همین روزهای سرد دی‌ماه بود که میم بهترین‌دوست‌ش رو از دست داد. هفته‌ها سخن نگفت٬ گریه نمی‌کرد٬ حتی فریاد هم نمی‌زد. رفیق‌ش مُرده بود٬ و مرگ بی‌رحمانه‌ترین قسمت این دنیاست. خیلی ‌بی‌رحم٬ خیلی بی‌رحم...
 رفاقت‌ تبدیل به خاطره شده بود٬ و شیرینی این خاطره گلوش رو می‌زد. اون روز پلاک و زنجیر رفیق‌ رو به گردن‌ خودش انداخت٬ و دو سال‌ه که به‌جای هردوشون زندگی ‌می‌کنه. گاهی کت‌ش رو روی شونه‌ش می‌ندازه٬ توی خیابون‌ها سرگردون می‌شه٬ به‌جای هردوشون قدم می‌زنه٬ و به‌جای هردوشون سیگار می‌کشه.
 و دو سال‌ه که میم٬ فقط میم نیست.


 
 دل‌نگرانی ما از خودخواهی آدمی‌ست٬ که می‌خواهد به چشم خود شاهد پیروزی باشد. پیروزی رؤیت خواهد شد٬ حتی اگر در کاسه‌ی چشم‌های من و تو٬ گیاه روییده باشد.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
#هزاردستان
 
 
 


  "موندن یعنی سکون٬ سکون یعنی مرگ. یعنی اگه کسی بمونه مُرده. انسان‌ها همواره در حال تغییرن و سرعت نغییر دو نفر باهم فرق داره. اگر سرعت یکی باشه٬ موندن کنار هم کمک می‌کنه و خوبه. ولی اگه حتی یکم تفاوت موقعیت فکری در جهت درجا زدن واسه یه طرف رُخ بده٬ موندن بازم مرگ‌ه. درست اون موقع‌ه که حس می‌کنیم توی روابطمون معذّب‌یم. دل به موندن دیگران نباید بست... دل‌بستگی دل‌شکستگی میاره. بذار زندگی با همگام کردن آدم‌ا و در موارد خاصی نگه داشتن‌شون توی زندگیت سورپرایزت کنه...'' 


#نوشین‌جان


الی ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی، گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش. : ]