دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

The life goes on

سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۰۵ ب.ظ

 استعفا کردم؛ خیلی فکر کرده‌بودم، از چند نفر مشورت گرفته بودم؛ بهینه‌ترین تصمیم در حال حاضر همین بود.

 دو هفته ذهنم درگیرش بود؛ دیشب ب. باهام صحبت می‌کرد و توضیح می‌داد که سال‌ها پیش موقعیت امروز من رو تجربه کرده. کلی از تکنیک‌های مدیرها رو واسم تشریح کرد و فهمیدم که ارزش داره صحبت کنم.

 دیشب یه اتفاق مهم دیگه هم افتاد؛ کسی که مدت‌ها دوست داشتم باهام حرف بزنه، همراهی‌م کرد تا خونه؛ توی راه نون‌خامه‌ای خریدم توی پاکت و گرفت دستش. بهم تعارف کرد؛ شیرینی تولدم رو دو نفره خوردیم. شاید چندتا از نقاشی‌هاش رو واسه‌م بیاره. گفت هرازگاهی نقاشی‌هاش رو می‌سوزونه. می‌تونستم حدس بزنم چرا.

 حرف زیادی نزدیم؛ راجع به کتاب‌ها و فیلم‌ها. کلی از زمان کتاب‌خون بودنم می‌گذره و دیگه سخت یادم میاد که داستان هر کتاب چی بود؛ این توی صحبت‌ها اذیت‌م می‌کنه.

 امروز رفتم شرکت و از مدیرفنی‌ وقت گرفتم واسه صحبت؛ حدس زد که می‌خوام برم. واسه‌ش توضیح دادم که اتفاقی که در جریان‌ه کارآموزی نیست؛ خودآموزی‌ه. کاملاً قبول داشت و بهم حق داد. توافق کردیم که من راهم رو جدا ادامه بدم و با مهربونی گفت که هر کمکی از دستش بربیاد دریغ نمی‌کنه. با تک تک کارمندها خداحافظی کردم و اوضاع خیلی دراماتیک شده بود. مدیرفنی‌جان سابق تا دم در بدرقه‌م کرد؛ شاید یه‌موقع دلم واسه‌ش تنگ بشه. شایدم نشه.

 

[حذف و اضافه ۹۳ی‌ها شروع شد؛ سی ثانیه سکوت کامل در سایت دانشکده، و باز سروصدا...]

  • ۹۵/۱۱/۱۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی