این سیب سرخ شاید در چشم مهگرفتهی تو خاکستریست!
چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۹ ق.ظ
سه تا شعر از دکتر براهنی رو خونده بود و من یک سال تمام گوش میکردم.
یک روز حوصلهم به تنگ اومد از صدباره نوشتن خط به خط شعرها با لحن اون. غر زدم بهش. گفتم چرا همهی خطاببهپروانهها رو نمیخونی لعنتی. گفت میخونم یه روز. فعلاً وقت ندارم. غصهم گرفت اما به روی خودم نیاوردم.
امشب واسهم شعرهایی از بنیاد و مختاری رو که خونده بود فرستاد. گوش کردم و شناختم... بهش گفتم ایکاش بیشتر میخوندی.
گفت دیگه دوست ندارم جایی بذارم. اما برای تو میخونم؛ شخصاً.
نمیدونستم چی بگم. چی باعث شده بود که انسانی با این همه دغدغه و کارهای بزرگسالانه، برای من شعر بخونه.
پرسیدم چطوری جبران کنم؟
گفت «گوششون کن.»
- ۹۵/۱۰/۲۲