دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

You're the one that I've been callin' for

شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ب.ظ

 امشب درست در نیمه‌ی انقلاب، تمام حرفی که نباید می‌شنیدم را به عنوان راز، با من درمیان گذاشت. یک دقیقه‌ی تمام نه می‌توانستم در چشم‌هایش نگاه کنم، نه سر تأیید تکان دادم، نه حرفی زدم. او اما نگاهم می‌کرد؛ منتظر بود چیزی بگویم. بعد از آن به خودم آمدم. یک دقیقه وقت داشتم خودم را جمع‌وجور کنم و‌ تصمیم بگیرم فاصله‌ی کم‌شده‌مان را تا ابد حفظ کنم، یا دور شوم. این راز شنیدن‌ها برایم آشناست؛ تعهد می‌آورد، وابسته‌ات می‌کند به صاحب‌راز؛ حتی اگر برود جاهای دور، رازها در سینه‌ات می‌مانند و هرازگاهی چنان بی‌قرار صاحبشان می‌شوند، که به قلبت چنگ می‌زنند. تصمیم گرفتم بمانم، اما همان‌قدر ساکت و آرام، که بودم. من یاد گرفته‌ام شنونده‌ی عزیزترین‌‌هایم باشم، هرچه‌قدر هم که گلایه کنند از سکوت بی‌امانم، در حضورشان حرفی برای گفتن به ذهن پرسروصدایم نمی‌رسد؛ لال می‌شوم.

شکلات تخم‌مرغ شانسی‌ام را از وسط دو نیم کردم، نصفه‌ای که در دست چپ‌م بود را به او تعارف کردم. چند ثانیه اول فقط جویدیم و مزه کردیم؛ شیر، شکلات، خشک، نوستالژیک. به زبان آوردیم و تأیید کردیم. جایزه‌اش را در کیف‌م گذاشتم و حالا یادم آمد که دیگر اصلاً سراغش نرفتم...


بین راه، یکی از ویفرهای شکلاتی فندقی چگال و خوش‌مزه‌ای که خریده بود را به من داد؛ از جوش‌های خشمگین صورتم ترسیده بودم. با دست نصف کردم؛ نصفه‌ی بیشتر در دستم بود، نصفه‌ی کمتر در کاغذ شکلات ماند برای خودش.

حرفش قطع شده بود. من به مزه‌ی شکلات فکر نمی‌کردم؛ به حرف‌هایش فکر می‌کردم. متوجه سکوت شدم؛ گفتم ویفر شکلاتی چگال و جالبی‌ست. صحبت‌ش ادامه پیدا کرد.

من با نیمی از حواسم به او گوش می‌کردم‌؛ در نیمه‌ی انقلاب، از تلخی یک راز، تمام شکلات‌ها به دهانم زهر شد. 

 تو بودی با نیمه‌ی دندان‌زده‌ی شکلات چه می‌کردی؟

  • ۹۵/۰۸/۲۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی