به شکرانهی انسانهای خوب، و تو.
يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۳۷ ق.ظ
دوستان خیلی خوبی دارم. از س.ر و سیاوش و ارغوان و ع.ر بگیر تا مثلاً ا.م که سرصبح روی پلهبرقی زیرگذر چهارراه ولیعصر غافلگیرم میکند و تا خود دانشکده راجع به این که چرا هرروز صبح تراکتهای تبلیغاتی پیرمرد سر چهارراه را میگیرد، توضیح میدهد.
سیاوش که نعمت دوستی و همراهی و جوانمردی را بر همهی ما تمام کرده است؛ حرف زدنش را دوست دارم؛ گوشهایم برای شنیدن کلماتش تیز میشود و فکرم جای دیگری نمیرود.
با ع.ر که صحبت کردم، شبیه سابقش نبود. خستگی از کلماتش میچکید. به قول خودش، هردو در لکهی تنهایی فرو رفتهایم و حتی نمیدانیم چه میخواهیم. چند ساعت قبل در کمد دانشکده، تاریخ انقضای شکلاتی را که شهریور به قصدش خریده بودم نگاه کردم؛ نوشته بود بهترین تاریخ مصرفش تا اوایل ژانویهی ۲۰۱۷ است. یعنی تا اواسط همان دیماه خودمان.
اما آقای عزیز. جای شما، یک طور دیگری خالیست که تا به حال هیچکس نتوانسته است آن را پُر کند. به هیچکس هم نمیتوانم توضیح بدهم که نبودن کسی که سالها بودنش جزئی از زندگیت بوده است، چه تنهایی عظیمیست.
اینجا هم مثل همانجا که تو هستی، نصف شب باران گرفت. با سردرد خوابیده بودم و با صدای باران بیدار شدم؛ بوی خاک خیس هم مزید بر علت شد و خواب را از سرم پراند.
لباس گرم بپوش.
روی ماهت را میبوسم.
- ۹۵/۰۸/۱۶