فریاد اگر از کوی خود، وز رشتهی گیسوی خود، بازم رهاند...
دستم برید. کولهی پاییز زمستونهم، کینگرامگوشکنان، خیابونهای عریض آفتابگیر، پشت باغموزه ملی، میدون حسنآباد؛ سنگفرش، ساختمونهای خوشگل قدیمی متقارن چهار طرف میدون، ورودی ایستگاه مترو وسط میدون. مهمانپذیر متروکه دهه چهلی انتهای بنبست، چهارراه استانبول، پیرهن خوشگل گلبهی، پیرهن نخی گشاد سفید، کانورس سرمهای بهجای زرشکی -«ایراد نداره، دلت زرشکی باشه...» - گپ با آقایفروشندهجان راجع به بلایی که سرش اومده- برگشتن با یهلا مانتو زیر نور بخشندهی آفتاب، دانمارکی کنجدی توی پاکت کاهی، سنگکی محله- «یهدونه»، کرفسِ خوشبوی سبزِ بلند، نارنگیهای نارنجی عزیز، خونه. کرفس پلو، آویزون کردن لباسهای جدید و مرتب کردن لباسهای قبلی توی کمد جالباسی، نشستن و عوض کردن پترن بندهای کفشم، مرضیه میخونه «دیدی که من با این دلِ بیآرزو عاشق شدم؟»، سر تکون میدم و کرفس خرد میکنم. میخونه «با این همه آزادگی، بر روی تو عاشق شدم.» سر تکون میدم و کرفسها رو ریزتر خرد میکنم. خورشت کرفس روی گاز، مرضیه گوش میکنم و جانم میرود...
- ۹۵/۰۸/۱۴