...I'm jealous of the rain that falls upon your skin
اگر میتوانستم ساکت بمانم دیگر زحمت شنیدنم به دوش تو نمیافتاد. میدانم، همیشه خواندهای، خندیدهای، به فکر فرو رفتهای، یا گذشتهای. من هم گاهی خودم را میخوانم؛ خودِ دیروزم را با خودِ امروزم مقایسه میکنم. اشتراک همهی این خودها، همهی این روزها، همهی این کلمات، تو هستی. شاید روزی برسد که تو هم دیگر در حرفهای هر روزم نباشی. شاید یاد بگیرم بدون گفتن نام تو هم حرف بزنم، و بدون بهیاد آوردن حرفهایت، نگاهت، علایقت، سلایقت و تمام داشتهها و نداشتههایت، با خودم خلوت کنم.
سرت را درد نیاورم. امشب دنبال جزوههای درسی در پستوی گوشی، عکسهایت به چشمم خورد؛ زبانم را که هیچ، همه فکر و جانم را بند آورد. انتظار نداشتم بهجای اتوماتا تئوری، تو یقهام را بگیری.
آقای عزیز، لباس گرم بپوش؛ غربت به خودی خود سرد است. هوای پاییز هم مزید بر علت شده؛ مراقب خودت باش. روی ماهت را میبوسم.
- ۹۵/۰۸/۰۵