بازآ چو گُل در این بهار؛ سر را بنِه بر سینهام.
سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۵۱ ب.ظ
بساط پهن کردم جلوی بخاری با شعلههای آبی قشنگش. پتوی بنفشم رو پیچیدم دورم. چای تازهدم و نبات رو ریختم توی لیوان لاجوردی تا خودشون باهمدیگه کنار بیان. خرما و ویفرهای آلمانی عجیب هم کنار دستم. بنان میخونه «ای روی تو آیینهام؛ عشقت غمِ دیرینهام...»
نظریه اتوماتای لینز جلوم بازه و میدونم با وجود لذتی که از خوندنش میبرم، در امتحان فردا فریادم را نخواهد گفت پاسخ.
- ۹۵/۰۸/۰۴
نه که سر را بنه بر سینه ام..و هردوش هم عجیب قشنگه.