دلتنگی که خواب و بیداری ندارد.
شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۷ ق.ظ
سر صبح خواب دیدم که یک شماره با پیششمارهی عجیب غریب بهم زنگ میزنه؛ پایین شماره نوشته شده بود میم.
دویدم توی حیاط؛ هوا داشت تاریک میشد. جواب دادم؛ صدای آرامشبخش خودش بود که حالمو میپرسید.
+بهت گفتم که من رسیدم.
-[سکوت]
+یادته میگفتی قند نمیخوری؟ چایی رو با چی شیرین میکردی؟
- با عسل[مکث]؛ عسل رو حل میکردم توش.
چندتا سوال دیگه راجع به این موضوع پرسید که به نظرم جوابش بدیهی بود، اما با حوصله جواب میدادم. دلم واسهش تنگ شده بود و حاضر بودم تمام بدیهیات عالم رو واسهش توضیح بدم تا صحبتمون ادامه پیدا کنه.
- ۹۵/۰۷/۱۷