دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

کجایی تو؟

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۹ ق.ظ

 یه حالت غمناک دارم؛ ازونا که نه گریه داره نه اعصاب‌خوردی نه پرش ذهن. یه‌طور خاصی غصه دارم که انگار ابدی‌ه.
 ینی این حرف‌ها رو حتی نباید اینجا زد. ولی اون‌ی که قشنگ میشنید حرف‌هامو٬ نیست‌ش. رفته. ینی دوستی قشنگی که به یه شماره و نت وابسته باشه٬ حالا می‌فهمم٬ که واقعاً هیچ‌چیز جز وهم و مجاز نیست. شاید کلی حس خوب و بد پیش بیاد٬ ولی اونم وهم‌ه. صد حیف.
 غصه دارم چون اون‌ی که همیشه می‌خواستم باشه٬ نیست. اول فکر کردم مثل دفعه‌های پیش٬ میاد یه روز...
 بیست روز شده؟ نیست‌ش. خب٬ حالا من اون گیاه لیمو رو که توی ذهنم خریدم و کاشتم توی گلدون فیروزه‌ای رنگ٬ به کی بدم؟ بذارم دم پنجره که هی ببینم و از تنهایی‌ش غصه بخورم؟ کجایی تو؟
 هردفعه نبودی برمی‌گشتی. ینی همیشه با این که نبودی می‌دونستم که خواهی بود. ولی حالا٬ یه‌طوری نیستی که انگار ابدی‌ه. یه طوری غصه دارم که انگار برنمی‌گردی. چرا؟
 با بودنِ ما که چیزی از شما کم نمیشه. بیا او را صدا بزن. ببین اگه برنگردی٬ دیوونه می‌شم سلسله شهرها رو به‌هم می‌دوزم‌ها. انقدر می‌گردم که آخر توی مترو پیدات کنم و بپرسم «چی شدی تو؟». بعد تو میگی «علیک. جناب‌عالی؟». من می‌گم «همون که دیگه از تمنا تهی.». بعد از سر غصه‌ی بسیار یا هرچی٬ می‌رم بالای کوه٬ منتظر میمونم که باد پرتم کنه یه‌وری. آخر شب هم سالم و سلامت برمیگردم خونه و توی بلاگم می‌نویسم؛ «باید اِستاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد. چراکه اگر به‌گاه آمده باشی٬ دربان به انتظار توست. و اگر بی‌گاه٬ به در کوفتن‌ت پاسخی نمی‌آید.»
 می‌خوابم٬ جز کابوس‌های عادی٬ همه‌چیز یادم میره. صبح بیدار می‌شم. گیاه لیمو در گلدون فیروزه‌ای رنگ رو می‌بینم٬ و یادم می‌یاد که اِستاده‌ام بر آستان دری که کوبه ندارد.


  • ۹۳/۰۶/۳۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی