اندر نهنجاریهای فیزیکِ بدنی این حقیر.
به پادکست فکر میکنم و هیجان سر تا انگشتان پایم را میبلعد؛ اما وقتی سراغ کنارهم گذاشتن دو تکه آهنگ و قسمت از قبل رکورد شده ی صدای نهنجارم میروم٬ انزجار خندهآوری نسبت به خودم پیدا میکنم. کار کردن با این نرمافزار سخت و ثقیل که من نه علاقهاش را دارم و استعدادش را٬ بماند.
یک کاردستیِ مضحکِ صوتی درست کردهام و نمیدانم به کی نشانش بدهم. ساوندکلاود که سرجمع چهارپنج نفر بیشتر مرا نمیشناسند و آبرو اگر برود نزد همین چندنفر است. اما خُب ازین چند نفر دو نفرشان حسابی مهم هستند و ... چمیدانم!
جای دیگری که مرا بشناسند سراغ ندارم. دنبال اسم مستعار هم نیستم٬ شاید همین «هامون» مناسب باشد. مثلاً انتظار یک صدای «هااا»«مــون»طور دارند و کاردستیام را پلِی میکنند و میبینند هارهار! اینکه صدای بچهای ده دوازده ساله بیشتر است : ))
با توکّل به بخت و اقبال٬ ساوندکلاود را هدف قرار میدهیم.
بعدنوشت: بعد از دو روز٬ فیدبک گرفته شده از شش هفت نفر «خوب» عنوان شده و دو سه نفر دیگر صرفاً به «لایک» بسنده کردهاند.
- ۹۳/۰۳/۲۴