یک روزنوشت.
سومین دندون عقل رو هم جراحی کردم. سه هفته پیش که واسه جراحی دو دندون عقل نهفتهی راست بالا و راست پایین روی تخت دندونپزشکی مینشستم، با لبخند و کنجکاوی مینشستم. هیچ تصوری از درد و وحشتی که قراره نیم ساعت هوشیاریم رو به نصف برسونه، نداشتم. امروز میدونستم که این جراحی راحتتر از قبلیه و زود تموم میشه. اما بهخاطر تجربهی قبلی طوری استرس داشتم که سعی داشتم لبخند بزنم ولی لبم میلرزید. مدام از یک تا ده میشمردم تا فرصت مرور تجربهی قبلی رو از خودم بگیرم. درد کمتری داشت، زودتر تموم شد. حتی بعد از تموم شدن اثر بیحسی درد نسبتاً کمی داشتم و با وجود سردرد مشمئزکننده، حدود سی صفحه از کتاب رو در آرامش خوندم.
گاهی وقتا ندونسته سراغ کاری میرم، و اتفاقات غیرمنتظره رو هندل میکنم. بعضی وقتا با یک تصور ترسناک یا تجربه ناراحتکننده قبلی سراغ کار جدیدی میرم، و مدام منتظر رخداد اتفاقات بد میمونم.
اما اکثر مواقع از سر تجربه یا تصور بدی که دارم، اصلاً سراغ کاری نمیرم!
بله، وای بر من.
- ۹۵/۰۵/۲۱