هر که مِی با تو خورد عربده کرد.
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۶ ق.ظ
بعدازظهر به خودم آمدم و متوجه شدم که لبخند ابلهانهای به لب دارم؛ لبخند ابلهانه طوریست که حسرت سادهلوحانهای را در چشمانت میدرخشاند و فقط نیمی لبها را بهکار میگیرد. بله، لبخند ابلهانهای به لب داشتم که خودم را از فکر و خیال بیرون کشیدم، لبخند بر صورتم خشک شد، هجوم خاطره مرا بالا برده بود و حالا با رها شدنم، احساس کوفتگی به تمام جانم رسوخ کرد.
تا به حال فکر میکردم کمرنگ شدنی در کار است، فکر میکردم زمان همهچیز را با خود خواهد برد و روزی خواهد رسید که بتوانم دنیا را بدون او تصور کنم. حالا میفهمم فراموشی در کار نیست؛ کرختی است که به اجبار یا اختیار دهانت را میدوزد، طوری که فقط بتوانی لبخند ابلهانه بزنی.
هنوز، دلتنگ خوبیهایش هستم.
- ۹۵/۰۵/۱۸