دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

برای خودش، تقدیم با یک‌ سبد آلبالوی نیمه‌خشک.

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ق.ظ

 یک روز، در سال‌های دور یا کمی نزدیک‌تر، دست غریبه‌ای از پشت روی شانه‌ام می‌خزد. من، همان‌طور که سرم را بالا گرفته‌ام و به وسعت دریایی مه‌آلود که به آسمان گره خورده‌‌است، خیره نگاه می‌کنم، دست یخ‌زده‌ام را بالا آورده و دست‌ گرم مهربانش را می‌گیرم. بدون این که برگردم و صورتش را ببینم، می‌گویم « دیر آمده‌ای؛ خیلی دیر.» اما توی دلم امید دارم که با شنیدن صدایش، در دلم بخشیده شود؛ هیچ نمی‌گوید، نزدیک‌تر می‌شود، هردو دستش رو از روی شانه‌هایم پایین می‌آورد و محکم بغلم می‌کند؛ انگار اطمینان دارد که بخشیده خواهد شد. حالا دهان‌ش درست پشت گوشم‌ است، طوری که بازدم‌ آرام‌بخش او لاله‌ی گوش‌ یخ‌زده‌‌ام را گرم می‌کند.

 دوستش دارم، اما هنوز او را نبخشیده‌ام‌. منتظر شنیدن صدایش می‌مانم و هنوز صورتش را نمی‌بینم. ده یا پانزده ثانیه، هردو آرام و بی‌حرکت باقی می‌مانیم. او دهانش را باز کرده‌است؛ می‌خواهد چیزی بگوید و این را از حجم هوای گرمی که گوشم حس می‌کند می‌دانم‌‌. بالاخره کلمات را رها می‌کند «دیگر٬ هرگز، نمی‌روم.»


  • ۹۵/۰۴/۳۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی