دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

Such a lonely day shouldn't exist

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ

شهر شلوغ و تقریبا سردی بود؛ غریبه بودم، نه بلیت داشتم و نه ارز رایج آن شهر را. سوار یک تراموا شدم و یک جفت صندلی خالی در منتهاالیه سمت چپ آن را برای نشستن انتخاب کردم‌. از پشت شیشه با دقت به ماشین‌ها و سرنشینانشان، عابران، ویترین مغازه‌ها و هرچه در دامنه‌ی دیدم قرار داشت، نگاه می‌کردم؛ گویی گم‌شده‌ای برایم دست تکان می‌دهد اما صورتش را نمی‌بینم‌. صدای سیم سل از همه‌طرف به گوش می‌رسد؛ غربت به بهترین شکل به وجودم رخنه می‌کند، چشمانم می‌سوزد، همه‌چیز تار می‌شود. شال‌گردن زرشکی‌ را به چشمانم فشار می‌دهم، دماغم را تکان کوچکی می‌دهم و به صندلی روبه‌رو خیره می‌شوم. چند ثانیه می‌گذرد و با حس سنگینی یک نگاه از تاریکی ذهنم بیرون می‌پرم، آن طرف شیشه را نگاه می‌کنم؛ خودش است٬ با ماشین در کنار تراموا رانندگی می‌کند؛ دستم را روی شیشه می‌گذارم و به تک‌تک اجزای صورتش خیره نگاه می‌کنم؛ متوجه من نمی‌شود. به میدان می‌رسیم، او می‌پیچد و تراموا به حرکت مستقیم خودش ادامه می‌دهد. می‌پیچد و دور می‌شود، مثل همیشه، مثل همه‌ی خواب‌های دیگرم...

  • ۹۵/۰۴/۲۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی