آینهای برابر آینهات میگذارم، تا از تو، ابدیتی بسازم.
دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۵ ب.ظ
تصویر یک خودکشی باشکوه را برایم توصیف میکرد؛ تصورش در کتشلوار مشکی و کراوات مشکی مرتب، چندان مشکل نبود. منظرهای که از پنجره تماشا میکرد، جنگل نه کاملاً سبز بارانخوردهای بود که بوی زندگی میداد.
موسیقیای که دوست داشت در آن لحظه شنیده شود را بعداً برایم فرستاد؛ یک کلاسیک آرام و باشکوه.
گفت اگر سازم پیانو بود، عاشق میشدم. اما اگر سازم ویولن بود، دیوانه میشدم.
خندیدم، گفتم تو همین حالا کم دیوانه نیستی.
با من خندید، گفت دیوانگیهایم را ندیدهای...
چند دقیقهای به تمام اتفاقات مهم زندگیاش فکر میکند، هر از چند گاه یک جرعه از جام زهر مینوشد. برمیخیزد، ویولن و آرشه را در دست میگیرد، و تا جان در بدن دارد، مینوازد...
- ۹۵/۰۴/۲۱