برای خودم، آن که مهجور ماند از خویشتنم.
دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۳ ب.ظ
[ناگفته و نانوشتههایی که در گلو و در چرکنویس میماند، به سرفهای یا آهی، به خطوط گرهخوردهای بدل میشود و دلداری میدهد متهم را؛ تو از غلتاندن سنگ تحمل تبرئه شدی. حالا بخوان...]
انسان زاده تجسد وظیفه بود؛
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان ادُهگین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سُویدای جان
توان گردن به غرور افراشتن در ارتفاع شکوهناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی،
تنهایی،
تنهایی عریان؛
انسان،
دشواری وظیفه است.
- ۹۵/۰۴/۲۱