چشمانِ نه دریا شدهی روشنت آبی...
پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۶ ق.ظ
یادم نرفته. حتی هر روز و هر شب یادمه.
امید دارم که خیاطی و ساز و کتاب و راهرفتن توی این شهر آشنا از یادم ببره همهشو. حالا همهش هم نشد٬ نشه؛ یه ذرهشو. اما مگه میشه؟ این همه نشونهها و اشارات و کپچرها رو چطوری نبینم وقتی توی سرم تاریکِ تاریکه؟
- ۹۵/۰۴/۱۰