حالِ دوران.
پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۹ ب.ظ
کیبرد استاندارد فارسی! تمام عادات نگارشی ام را باید پرت کنم به گوشه ی ذهنم و نوشتن با این کیبرد متفاوت را تمرین کنم. مثلاً همین « ً» را بعد از ده دوازده تا شیفت و کلید پیدا کردم! یک ویژگی جالبش کنترل+۴ است که «﷼» را نشان میدهد و اگر بخواهی پاکش کنی کلمه یکجا پاک میشود؛ نه حرف به حرف. یا اینکه برای ایجاد نیمفاصله کافیست شیفت را همراه با اسپیس بگیری. عالی.
و اما حال و روزم در این روزها... اوّل اینکه ناخن ها مقداری بلند شده و لمس کلیدهای کیبرد حال دیگری دارد! دوم اینکه یک مقدار ادّعا زیاد دیدهام این چند روز و در بحر تفکر و تعمق فرو رفتم که من چقدر چندشآور میشوم وقتی که آواز ادّعا سر میدهم و گوش خلق را کر میکنم از جملات متکلّف و فضلفروشانه که نگارششان مایه ی مباهاتم میشود!
سوم اینکه فیلم های «مجیک شو»ی راهنمایی به دستم رسیده و خوراک این دو روزم شده است؛ بس که از «ریزنالهها»ی دبیرستان فارغ بودیم و «فلانی سلام کرد اما آن یکی سلام نکرد» برایمان نامتعارف بود. آدمیست دیگر٬ لابد سه چهار سال بعد دلتنگ همین امروزم میشوم...
نمیدانم این ده روز چه کنم و چه نکنم که بتوانم تا سه ماه انرژی کافی برای تحصیل علم و ادب در این اتمسفر بخارپزکننده را داشته باشم. خیلی دوست دارم با دوستان موافق و یاران قدیمی گشتی بزنم این ور و آن ور شهر. اصلاً دور از هامون و سبزه و چمن های اطرافش که پاتوق سالی دو بار دورهمی های هفده سال زندگی اخیر ما بوده است. اما این یاران قدیمی هم آنچنان اعتماد و اطمینانی در دلم نجوشاندهاند و یکطورهایی بیمیل هم هستم به رفتن. خلاصه ی کلام تکلیفم با خودم روشن نیست و در این بیکتابی صبح تا شب را نزد همین رفیق گرمابه و گلستان وبگردی میکنیم.
دلم یک رفیق میخواهد که یک جای کارش بلنگد؛ مثل رفیق هوشنگ در آژانس دوستی که دیوانه بود اما خدا میداند که هوشنگ صد مرتبه بیشتر از سایرین او را میفهمید و رفیقش٬ اصلاً برای هوشنگ مهم نبود که رفیقش او را بفهمد یا نه. حضور داشت و این پایان کلام است.
شاید هم من همان کسی هستم که یک جای کارم میلنگد.
چهار بند نوشتم اما حقیقت این است که روال گزارش گرانه و «دایِری»نویسی را نمیپسندم. به گمانم آخر باید برگردم سراغ همان نمایش لوطی و انتری خودم.
[بیمنمرو]
- ۹۳/۰۳/۲۲