صعبروزی بوالعجبکاری پریشانعالمی!
توی ریاضی یه سری فرضیه و اصل هست که رد یا پذیرفته شدنشون بههرحال یک تئوری سازگار ریاضی رو نتیجه میده. مثل فرض پیوستار تعمیمیافته.
و من اینو میدونم که چنین اخلاقی از سالهایی که شطرنج سیچهل درصد از زندگیم بود، توی وجودم نهادینه شد؛ که تصمیمهایی که میگیرم و حرکاتی که انجام میدم، تا حد ممکن مثل اون تئوریها باشه، و موفقیت و شکستم توی اون انتخابها، با کلّ زندگیم سازگار باشه. وقتی قراره تصمیمی بگیرم که میدونم یه سری از بخشهای دیگهی زندگیم رو به خودش وابسته میکنه، اونقدر ضعیف میشم که نتونم تصمیمم رو انتخاب کنم. بعضی وقتها به قدری مستأصل میشم که به نظر رندومترین آدمی که در دسترسم باشه اکتفا میکنم. شکست رو از همون لحظه میپذیرم و دور تمام بخشهای وابستهی زندگیم یه خط قرمز میکشم؛ همهشون واسم بیمصرف میشن. بعد از اون بهجای اینکه احتیاط بیشتری توی اجرای اون تصمیم بکنم، انرژیم رو صرف بخشهای مستقل میکنم و کمکم خودم باعث شکستش میشم.
میخوام بگم میدونم مشکلم چیه، اما ترک کردن چنین رفتارهایی درست موقعی که دارم انجامشون میدم رو بلد نیستم؛ عالمی از نو بباید ساخت، و از نوآدمی.
- ۹۵/۰۳/۱۸