یکروز دلم چون گیس؛ آشفته و ریساریس...
شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ب.ظ
ولی خونه همیشه منو به آورثینکینگ واصل میکنه؛ یهجوری آرامش هست اینجا، و یهجوری در همه حالتهای زندگیم توی این اتاق نفس کشیدم و فکر کردم و الخ، که با نشستن داخلش انگار برمیگردم به همهی روزهای قبل. باز فکر میکنم چی شد که فلان شد؟ کمکم میگم باید برم، نباید بمونم اینجا و غرق بشم توی امن و آسایش.
اما حالم بده. دنیا دور سرم میچرخه و توی دلم رخت میشورن. وزنم انقدر زیادتر از تحملم شده که وقتی مجبورم راه برم خم میشم، تلوتلو میخورم گاهی. مامان میگه رنگ به رو نداره بچهم. همیشه دوست داشتم بیرنگ بشم؛ شفاااف و رها.
- ۹۵/۰۳/۱۵